حال دل

حال دل با تو گفتنم هوس است..

یک روز تعطیل

  • ۱۴:۱۶

دیروز در اتریش تعطیل رسمی بود. پریروز با ندا و زک رفتیم بستنی خوردیم، این بار به این مناسبت که زک خبر خوبی راجع به تمدید ویزایش شنیده بود. رسم "شیرینی دادن" را یاد گرفته و عمل هم می‌کند :))‌ بعد از بستنی توی آشپزخانه نشستیم و ساعت‌ها حرف زدیم. از ساعت ۸ و نیم تا ۱ شب. و آنقدر خندیدیم که هنوز هم با یادآوری آن شب خنده‌ام می‌گیرد. بیشتر مدت داشتیم tongue twister یاد هم می‌دادیم. (کلمه مستقیمی برای معادل فارسی‌اش یپدا نکردم، جمله‌هایی که گفتنشان پشت‌سر هم سخت است، مثل شیش سیخ کباب سیخی شیش هزار). سخت‌ترین حالتش وقتی بود که جمله از زبانی باشد که بلدش نباشی. ما به زک جملات فارسی می گفتیم، من به ندا و زک جملات ترکی، و آن‌ها به من جملات آلمانی. بعد زک پرسید که اگر برای فردا برنامه‌ای نداریم با هم جایی برویم. رفتیم توی هال و سر میز بزرگ‌ نشستیم و زک نقشه‌ی بزرگی از وین آورد و سعی کردیم به کمک نقشه و گوگل جایی انتخاب کنیم. در آخر Kahlenburge انتخاب شد. قرار شد عصر برویم که صبح هرکس برنامه‌ی خودش را داشته باشد.

من تصمیم داشتم صبح به دیدن قبرستان وین بروم. به مامان نگفتم چون می‌دانم باز هم ناراحت میشد که آخر قبرستان هم شد جا؟ آن‌هم درحالی که هنوز کلی موزه و کاخ هست که ندیده‌ام! ولی راستش قبرستان‌های اینجا برایم جالب‌اند، خصوصا این قبرستان اصلی وین که خیلی بزرگ‌ است، تقریبا هم اندازه بخش قدیمی شهر! تصمیم گرفتم بخشی از مسیر را که از کنار کانال می‌گذرد با دوچرخه بروم، و باقی را با مترو. ولی همه چیز مطابقه برنامه‌ام پیش نرفت :)) با دوچرخه رفتم، ولی اصلا حواسم نبود که مدت‌هاست دوچرخه سواری و کلا هیچ ورزشی نکرد‌ه‌ام (شکلک خجالت) و مسیری که در نظر گرفته بودم نسبتا طولانی بود. خلاصه وقتی به ایستگاه متروی مورد نظرم رسیدم جانم داشت بالا می‌آمد :)) سعی کردم حالت تهوعم را نادیده بگیرم و به دنبال ایستگاهی بودم که دوچرخه را بگذارم و سوار مترو شوم ولی گوگل‌مپ هم کمکم نکرد و نتوانستم ایستگاه را پیدا کنم! از طرفی هم خسته شده بودم و این شد که مسیر آمده را دوباره برگشتم و دوچرخه را در همان ایستگاهی که برداشته بودم گذاشتم و بدون اینکه به روی خودم بیاورم می خواستم به قبرستان بروم سوت‌زنان راهی خوابگاه شدم :))

ناهار با ندا کتلت پختیم و خندیدیم و خوردیم. بعد زک آمد و با آجیل خیلی متنوع ندا برایش کلاس آجیل‌شناسی برگزار کردیم، و در نهایت ساعت پنج و نیم رفتیم Kahlenburg. راه بسیار زیبایی داشت، از میان جنگل ها و تاکستان های وین، با نمایی از شهر که هرچه بالاتر می‌رفتیم هر ازگاهی از لابه‌لای درخت ها دیده می‌شد. کالنبرگ تقریبا شبیه بام‌ تهران خودمان است، فقط سبزتر و جنگلی‌تر است، و می توانی شهر را و دانوب را زیر پایت ببینی. بعد کمی در جنگل قدم زدیم و برگشتیم، و البته مقادیر زیادی خندیدیم. زک خیلی راحت می تواند آدم را بخنداند، محال است که باشد و آدم‌های دورش درحال ریسه رفتن نباشند! بهش می‌گویم برو استندآپ کمدین شو!!! 

بعد از کالنبرگ زک بردمان پلی روی کانال که سال ۱۹۱۱ ساخته شده بود. پل و منظره‌ی کانال و بازتاب نور ساختمان‌ها روی آب دم غروب آنقدر دوست‌داشتنی بود که فکر می‌کنم از این به بعد هر از چند گاهی خودم تنهایی آنجا بروم. خصوصا که خیلی خلوت بود، تمام مدتی که ما رویش بودیم کسی جز ما از پل عبور نکرد. جاهای شلوغ پر از توریست‌ها را دوست ندارم.

روز تعطیل خوبی بود، کاش بیشتر تعطیلی داشتیم!

  • ۱۹۹
عارفه ...
پس خلوت گاهتو پیداکردی؟
تقریبا :) ولی چون یه کم جای پرتیه و زیادی خلوته فکر کنم جرات نکنم از یه ساعتی به بعد برم، چون دیروز که برمی‌گشتیم یه سری آدم مست و معتاد هم دیدیم!
عارفه ...
پس حسابی مواظبت کن!
امیدوارم خلوت گاه نزدیک تری یک دفعه توروپیداکنه.:)
مرسی :* آره اینکه اون منو پیدا کنه خوبه :دی
عارفه ...
پیدات می کنه.فقط مشتاق باش نسبت بهش:)
باشه ^_^
my self
عاقا ما دیروز یک مطلبی به چشممون خورد که نوشته بود وین بهترین کشور دنیاست از نظر سطح زندگی...بعد همینجوری برُبر وایسادیم نگاه کردیم مطلب رو یاد شما افتادیم که اونجایی بعد فکر کردیم شما تو بهترین شهر دنیایید و الان مرفه بی درد حساب میشی و پاکت رو باز کردیم تا سیگار نخی ۱۰۰۰ تومن رو دود کنیم برود هوا از غصه...(مرفه بی درد رو شوخی کردیم البته)
دیگه به عنوان خواننده ب وبلاگ درخواست عکس که میتونیم بکنیم؟
شما کلا هرجا میروید عکس بگیرید که خدایی نکرده اگر ما هم رفتیم راه بلد باشیم...
ایشالله مثل ایران خودمون هر روزم اگه نشد هر دو روز یکبار تعطیلش کنن اون وسطم بین التعطیلین بزنی تو رگ و برید تفریح...
ولی واقعا عکسو اگه میتونید بگیرید لطفا(گل)
آره از لحاظ کیفیت زندگی واقعا وین جای خوبیه، وسایل نقلیه‌ی عمومی منظم و زیاد تقریبا همه‌جای شهر رو قابل دسترسی می‌کنن، شهر قشنگه، هوا خوبه، تمیزه، و ...
حالا من هم موقتی اینجام :))‌ مرفه بی‌درد حساب نمی‌شم :دی
عکس می گیرم ولی راستش تنبلیم میشه بذارم! چون با موبایل نمیتونم آپلود کنم و باید یه دور به لپ‌تاپم منتقل کنم و بعد بذارم تو صندوق بیان و خلاصه که تنبلیم میشه :))
ولی راجع به همین قضیه‌ی عکس، زک دیروز می‌گفت نمیفهمه چرا همه دارن عکس می‌گیرن درحالی که عکسای باکیفیت‌تری می‌تونن تو گوگل پیدا کنن! من البته باهاش موافق نبودم، چون به نظرم وقتی خود آدم عکس می‌گیره یه جورایی داره خاطرش رو هم ثبت می کنه و زاویه‌ی دید آدم میتونه منحصر به فرد باشه. ولی خلاصه زک می‌گفت هرموقع خانوادم بهم می‌گن براشون عکس بفرستم می‌رم از گوگل چندتا عکس دانلود می‌کنم می‌فرستم براشون :))) 
my self
دست زک درد نکنه،سلام برسون بگو زک جان امیدرضا گفت داداش تو خودت به تنهایی هنر عکاسی رو از روی کره ی زمین محو میکنی با این طرز تفکر...
نگاه آدم ها به قاب لحظه ها خاصِ مثل اثر انگشتشون...بعد این دوری که گفتید یعنی خیلی دوره؟ وحالا من دیگه میرم تو گوگل نگاه میکنم خودم دست شما درد نکنه.☺
خودتون ببینید کیفش ببرید منم بعد رفتم سن پترزبورگ و آتن دیدم عکس نمیذارم.😊
:)))))
دور؟ گفتم یه دور باید بریزم رو لپ‌تاپ، منظورم یه سری بود :دی
حالا سر فرصت عکس هم میذارم :)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
فکرها، دغدغه‌ها و خاطرات یه دخترِ دانشجویِ کامپیوترِ بیست و شش ساله؛ که میترسه یادش برن.. که نمیخواد یادش برن!
Designed By Erfan Powered by Bayan