- پنجشنبه ۷ تیر ۹۷
- ۰۷:۴۶
در شرایط پراسترسی قرار دارم. فشار کارهایی که باید انجام بدهم و اتفاقات متفاوت و جدیدی که پیش رو دارم باعث میشود که روزهای جالبی نداشته باشم. ولی از طرفی آنقدر دنیای اطرافم(و اطراف همهمان!) آشفته است که نمیتوانم بیتفاوت از فشار کاری خودم بنویسم. دیروز این آهنگ از کینگ کریمسون را شنیدم و جزو آندسته از آهنگها بود که میخکوب تا آخر گوش دادم و دوباره و دوباره پلی کردم. به اشتراک گذاشتن لذتها را خیلی زیاد دوست دارم. آنقدر که دلم میخواهد یک هدفون دستم بگیرم و هرکس را که دیدم بگیرم و بگویم "بیا، چند دقیقه اینو گوش کن!" ولی به گذاشتنش اینجا بسنده میکنم. آهنگ سال ۱۹۶۹ نوشته شده، اما انگار دارد برای دنیای امروز ما میخواند، امروز که زمام سرنوشت انسانها در دستان احمق هاست و هر روز سردرگمتر میشویم که چه کاری از ما ساختهاست؟
برای کلیتی از اینکه زمان ساخته شدن آهنگ دنیا چه شکلی بوده، از کانال تلگرامی Moody Playlist نقل قول میکنم که خودم از آنجا آهنگ را دانلود کردم:
"دههی شصت قرن بیستم میلادی. جهان دو جنگ جهانی رو از سر گذرونده، هیتلر و اپنهایمر رو به چشم دیده، جنگ ویتنام سالهاست ادامه داره ، جنگ سرد هم نفسهای سنگینشو میکشه و جنگ فضایی هم برای فتح ماه گرم شده. می ۶۸ اتفاق میافته و دورهی حقوق مدنی در حال تکامله. دنیا به مرگ رسمی معماری مدرن نزدیک میشه، مرکز هنری دنیا نیویورکه و آخرین سالهای این مرکز بودن رو میگذرونه و پس از اون دیگه هیچ شهری این لقبو نمیگیره. مدیومهای هنری در هم آمیختهان و وضعیت پستمدیوم شروع شده. بیتلز و دیلن و راک زمین رو گرفتن و بشر LSD رو شناخته و تا صبح میشه گفت از این زنجیر.
کینگ کریمسون میان این همه داستان Epitaph رو خلق میکنه. سنگ قبری بر بشریت نه از زبان یک انسان بلکه از زبان یک بشریت ایستاده بر انتهای تاریخ."
The wall on which the prophets wrote
Is cracking at the seams
Upon the instruments of death
The sunlight brightly gleams
When every man is torn apart
With nightmares and with dreams
Will no one lay the laurel wreath
When silence drowns the screams?
مورخان بازهی تاریخی که ما در آن زندگی میکنیم را decadent می نامند، دوره ای که هر روز در اطرافمان اتفاقات نامعقول میافتد و با این وجود احساس می کنیم برای تغییر قدرتی نداریم. زمانهای که هرکس به دنبال ساختن حقیقتی برای خودش است. زمانهای که به نظر میرسد بشر از همیشه سردرگمتر است..
Confusion will be my epitaph
As I crawl a cracked and broken path
If we make it we can all sit back and laugh
But I fear tomorrow I'll be crying
Yes I fear tomorrow I'll be crying
Yes I fear tomorrow I'll be crying
و اینجا که اوج آهنگ است:
Between the iron gates of fate
The seeds of time were sown
And watered by the deeds of those
Who know and who are known;
Knowledge is a deadly friend
If no one sets the rules
The fate of all mankind I see
Is in the hands of fools
ترکیب صدای محزون کریمسون با موسیقی فوقالعادهی زمینه و ترانهی بی نظیر سینفیلد اثری خلق کرده که بعد از گذشت حدود نیم قرن، هنوز تازه است و درد مشترک ما را فریاد میزند.
نمیدانم فردا چه خواهد شد، اما می ترسم گریان باشم! Yes I fear tomorrow I'll be crying
- ۲۲۱