حال دل

حال دل با تو گفتنم هوس است..

این آشفته‌بازار دنیا

  • ۰۷:۴۶

در شرایط پراسترسی قرار دارم. فشار کارهایی که باید انجام بدهم و اتفاقات متفاوت و جدیدی که پیش رو دارم باعث می‌شود که روزهای جالبی نداشته باشم. ولی از طرفی آنقدر دنیای اطرافم(و اطراف همه‌مان!) آشفته است که نمی‌توانم بی‌تفاوت از فشار کاری خودم بنویسم. دیروز این آهنگ از کینگ کریمسون را شنیدم و جزو آن‌دسته از آهنگ‌ها بود که میخ‌کوب تا آخر گوش دادم و دوباره و دوباره پلی کردم. به اشتراک گذاشتن لذت‌ها را خیلی زیاد دوست دارم. آنقدر که دلم می‌خواهد یک هدفون دستم بگیرم و هرکس را که دیدم بگیرم و بگویم "بیا، چند دقیقه اینو گوش کن!" ولی به گذاشتنش اینجا بسنده می‌کنم. آهنگ سال ۱۹۶۹ نوشته شده، اما انگار دارد برای دنیای امروز ما می‌خواند، امروز که زمام سرنوشت انسان‌ها در دستان احمق هاست و هر روز سردرگم‌تر می‌شویم که چه کاری از ما ساخته‌است؟

برای کلیتی از اینکه زمان ساخته شدن آهنگ دنیا چه شکلی بوده، از کانال تلگرامی Moody Playlist نقل قول می‌کنم که خودم از آنجا آهنگ را دانلود کردم:

"دهه‌ی شصت قرن بیستم‌ میلادی. جهان دو جنگ‌ جهانی رو از سر گذرونده، هیتلر و اپنهایمر رو به چشم دیده، جنگ ویتنام سال‌هاست ادامه داره ، جنگ سرد هم نفس‌های سنگینشو می‌کشه و جنگ فضایی هم برای فتح ماه گرم شده. می ۶۸ اتفاق می‌افته و دوره‌ی حقوق مدنی در حال تکامله. دنیا به مرگ رسمی معماری مدرن نزدیک میشه، مرکز هنری دنیا نیویورکه و آخرین سال‌های این مرکز بودن رو می‌گذرونه و پس از اون دیگه هیچ شهری این لقبو نمی‌گیره. مدیوم‌های هنری در هم آمیخته‌ان و وضعیت پست‌مدیوم شروع شده. بیتلز و دیلن و راک زمین رو گرفتن و بشر LSD رو شناخته و تا صبح میشه گفت از این زنجیر.

کینگ کریمسون میان این همه داستان Epitaph رو خلق می‌کنه. سنگ قبری بر بشریت نه از زبان یک انسان بلکه از زبان یک بشریت ایستاده بر انتهای تاریخ."

 

The wall on which the prophets wrote

Is cracking at the seams

Upon the instruments of death

The sunlight brightly gleams

When every man is torn apart

With nightmares and with dreams

Will no one lay the laurel wreath

 

When silence drowns the screams?

 

مورخان بازه‌ی تاریخی که ما در آن زندگی ‌میکنیم را decadent می نامند، دوره ای که هر روز در اطرافمان اتفاقات نامعقول می‌افتد و با این وجود احساس می کنیم برای تغییر قدرتی نداریم. زمانه‌ای که هرکس به دنبال ساختن حقیقتی برای خودش است. زمانه‌ای که به نظر می‌رسد بشر از همیشه سردرگم‌تر است..

Confusion will be my epitaph

As I crawl a cracked and broken path

If we make it we can all sit back and laugh

But I fear tomorrow I'll be crying

Yes I fear tomorrow I'll be crying

Yes I fear tomorrow I'll be crying

و اینجا که اوج آهنگ است:

Between the iron gates of fate

The seeds of time were sown

And watered by the deeds of those

Who know and who are known;

Knowledge is a deadly friend

If no one sets the rules

The fate of all mankind I see

Is in the hands of fools

ترکیب صدای محزون کریمسون با موسیقی فوق‌العاده‌ی زمینه و ترانه‌ی بی نظیر سینفیلد اثری خلق کرده که بعد از گذشت حدود نیم قرن، هنوز تازه است و درد مشترک ما را فریاد می‌زند. 

نمی‌دانم فردا چه خواهد شد، اما می ترسم گریان باشم! Yes I fear tomorrow I'll be crying

 

 
  • ۲۱۱

کاش!

  • ۲۱:۱۹

به نظر میرسه خداحافظی هایی که ازشون فرار می کردم دارن زودتر از موعد شروع میشن. تابستون نیستم و وقتی برگردم بعضی ها رفتن. این یعنی باید قبل از 11ام سفت بغلشون کنم و امیدوار باشم دیدار بعدیمون اونقدرها هم دور نباشه؛ ولی میدونم گاهی امیدواری تنها به درد نمیخوره. بعد خودم هم میرم و هر کدوم یه گوشه از دنیا، بین دوست های جدید گم میشیم، یا حداقل سعی میکنیم گم شیم. 

کاش قاره ها اینقدر از هم دور نبودن. کاش ویزای نگین مولتی باشه. کاش این همه مرز برای خودمون نساخته بودیم. کاش میتونستیم هرآنچه و هرآنکس رو که دوست داریم بذاریم توی چمدون و بریم، جوری که انگار همیشه همونجا بودیم و هیچ چیز عوض نشده.

  • ۲۰۷
۱ ۲
فکرها، دغدغه‌ها و خاطرات یه دخترِ دانشجویِ کامپیوترِ بیست و شش ساله؛ که میترسه یادش برن.. که نمیخواد یادش برن!
Designed By Erfan Powered by Bayan