- پنجشنبه ۱۱ مرداد ۹۷
- ۱۲:۱۳
دیروز اتفاق جالبی در خوابگاه افتاد. در آشپزخانه بودم که دیدم از راهرو صدای صحبت کردن زک با دختری میآید. شنیدم که خودشان را معرفی میکردند و بعد زک گفت که در آشپزخانه میتواند بچههای دیگر را ملاقات کند. (چند روزی است که به خاطر گرمای هوا، زک میزش را به راهرو منتقل کرده و آنجا درس میخواند و کار میکند!) آنطور که معلوم بود یک دختر جدید به خوابگاه اضافه شده بود. بعد دختر جدید بنا به پیشنهاد زک به آشپزخانه آمد و خودش را معرفی کرد: سلام، من ندا هستم! باورتان نمیشود که چقدر ذوق کردم! پرسیدم ایرانی هستی؟ و بعد از ذوق او که من هم ایرانی هستم از شادی همدیگر را بغل کردیم :)) بعد کلی با هم حرف زدیم و از دغدغهها و نگرانیاش گفت و من هم دلداریاش دادم که همه چیز حل می شود و این حرفها. بعد خواست خوابگاه را نشانش بدهم و با هم رفتیم و جاهای مهم را نشان دادم. ندا دختر ۲۴ سالهای است که برای تحصیل در زبان انگلیسی و فرهنگ آمریکایی(یا همچین چیزی) به وین آمده. جالب است که من از حضوری فارسی حرف زدن با او آنقدر به وجد آمده بودم که انگار نه انگار فقط یک ماه است اینجا هستم و تازه هر روز کلی با الهه در دانشگاه حرف میزنیم و همین دیروز دو ساعت با الهه و یک ساعت با رامین فارسی حرف زده بودم! فهمیدهام هیچ چیز جای آرامشی را که آدم از صحبت کردن به زبان مادری و شنیدن آن دریافت میکند نمیگیرد. انگار زبان به خوبی خاطرات و عواطف سالیان آدمی را در خود نگه داشته و هرچقدر هم روان بتوانی زبان دیگری را حرف بزنی، جای آن را که در کودکی یاد گرفتهای و تمام عمر شنیدهای نمیگیرد. از خوشاقبالی من که دو زبانه هستم این است که این احساسات را به هر دو زبان ترکی آذری و فارسی دارم و یادم هست ترم یک که به تهران رفته بودم تا میشنیدم عدهای در دانشگاه ترکی حرف میزنند پایم سست میشد و الکی دلم میخواست بروم و با آنها حرف بزنم. چون از بچگی همیشه در شهر از مغازهدارها گرفته تا رانندههای تاکسی ترکی حرف میزدند و ترکی شنیدن به من آرامش بودن در وطن میدهد. شاید هم علت این احساسات به زبان مادری این باشد که که در نوزادی با لالایی مادر و اُخشماق(کلمهای ترکی به معنای نوازش با حرف زدن، نتوانستم معادل فارسی برایش پیدا کنم.) پدر در ناخودآگاه آدم حک میشود. شاید هم هیچ کدام از این دلایل درست نباشند، ولی اطمینان دارم زبان، چیزی فرای وسیلهای برای برقراری ارتباط است.
- ۲۳۹