- پنجشنبه ۲۷ ارديبهشت ۹۷
- ۱۳:۲۶
دیروز از میدان تجریش تا سفارت را پیاده رفتم. سربالایی با شیب ملایم، عطر پیچهای امینالدوله که از دیوار خانهها بیرون بود و بعد، بارش خیلی آرام باران. نشستم روی نیمکتی تا به صدای رعد گوش کنم. همزمان قطرههای پراکنده باران روی صورتم فرود میآمدند. حس غریبی بود. انگار در زمان معلق بودم. برای لحظهای دیگر چیزی از دغدغههایم برایم مهم نبود. مهم صدای رعد بود که میغرید و بارانی که نمنم میبارید. بعد باد لابهلای صدای رعد و باران، صدای زیبایی از یک موسیقی آورد که انگار پشت دیوارهای باغی که روبهروی نیمکت بود نواخته میشد. همراه صدای موسیقی، آواز دستهجمعی چند دختر میآمد:
عشق
زخم عمیقی که هرگز خوب نمیشه... عشق
دنبال صدا را گرفتم. از باغ نبود.
یعنی تموم زندگیت تو آتیشه... عشق
گفته بودم این آهنگ گوگوش را خیلی دوست دارم؟ که هروقت میشنوم توهم عاشقی میزنم و غم دنیا در دلم میریزد؟ بعد منبع صدا را پیدا کردم. از پنجرهی باز خانهای بود آنسوی خیابان. بلند شدم و عکسش را گرفتم:
پنجره دوم از سمت راست باز بود، و صدای آواز از همانجا آمده بود تا گوش من..
بقیه مسیر را زیر لب برای خودم میخواندم.
اشکی که داره بی اراده میریزه... عشق
باغی که دیگه تا گلو تو پاییزه... عشق
موقع برگشت باران تند شده بود. ایستادم زیر درخت توتی و با مامان طولانی تلفنی صحبت کردم. منتطر بودم تا باران بند بیاید و به پیاده رویم ادامه دهم، اما هرلحظه شدیدتر میشد. دیگر درخت توت هم سرپناه مناسبی نبود و کاملا خیس شده بودم. ناچار تپسی گرفتم و تا میدان تجریش رفتم. روبهروی ایستگاه مترو پیاده شدم، اما به خودم قول داده بودم موقع برگشت توت بخرم. میوه فروشیها آن طرف خیابان بودند. زیر سرپناه ایستگاه ایستادم و مردم را تماشا کردم که زیر باران میدویدند. انگار همه چیز در رویا میگذشت. از ایستگاه بیرون آمدم و عرض خیابان را زیر باران تا توتهای سفید دویدم.
زندگی کن حتی بی نشونه
فردا که شد از ما چی میمونه... زندگی کن
دنیا گاهی غرق دو راهیه
کی میدونه رسم دنیا چیه... زندگی کن
پشت هر عشق بغض یه سفره
بس که عمر آدم زود میگذره
زندگی کن!
- ۲۱۱