- شنبه ۲۳ تیر ۹۷
- ۱۵:۲۷
دیروز کمی حالم خوب نبود و خیلی زودتر از حالت معمول به خوابگاه برگشتم. ساعت ۳ پردهها را کشیدم و بدون آلارم خوابیدم و وقتی بیدار شدم ساعت ۷ بود! با مامان و خاله و عمه اسکایپ کردم و تا بخواهم برای پختن شام به آشپزخانه بروم ساعت نزدیک ۹ شب بود! از شانس خوبم کنستانتین و خواهرش ماریا در آشپزخانه بودند و داشتند پیتزا میپختند و بعد من را هم برای شام دعوت کردند و گفتند زک هم دعوت است. از ماریا پرسیدم اگر کمکی لازم دارد بگوید و گفت مشکلی نیست و هرموقع شام آماده شد دنبالم میآید.
سر شام دوباره از هر دری حرف زدیم، اما این بار صحبت به دین کشیده شد وطبق معمول همه شروع به سوال پرسیدن از من کردند. سوالاتی نظیر اینکه چرا حجاب داری، ازدواج در اسلام چگونه است و ... راستش خودم خیلی به اینکار علاقه دارم! آدمها سوالهای جالبی میپرسند، بعضا آنقدر جالب که خودت هم با زاویهی جدیدی از آن آشنا میشوی. خصوصا که رسانه تصویری که از اسلام ارایه میدهد چیز عجیبی است و این باعث میشود آدمها خیلی راجع به آن کنجکاو باشند. بحث کمکم از احکام و قوانین خارج شد و به اعتقاد به خدا رسید. از زک پرسیدم آیا به خدا اعتقاد دارد؟ (از آنجایی که فلسفه میخواند برایم جالب بود بدانم چه دیدگاهی نسبت به خدا دارد.) پرسید منظورت چه نوع خدایی است؟ خدایی که خالق است؟ گفتم هرنوع، آیا هرنوع باوری به خدا داری؟ گفت نه. برایم عجیب نبود. راستش اگر می گفت بله عجیبتر مینمود! بعد سوالی را پرسیدم که همیشه راجع به بیخداها در ذهنم هست. پرسیدم آیا زمانی در زندگیت بوده که نیاز داشته باشی خدایی وجود داشته باشد؟ زمانی که مشکلاتت خیلی زیاد باشند و حس کنی نیاز به قدرتی ماورای این دنیا داری؟ گفت خوشبختانه در زندگیش تاکنون مشکلات بزرگی نداشته است، اما از من خواست مثالی برای شرایطی که توصیف میکنم بزنم. سادهترین چیزی که به ذهنم میرسید را گفتم، گفتم فرض کن در یک کشتی هستی و ناگهان طوفان میشود و مرگ را در یک قدمی خود میبینی، یا در حال پرواز با هواپیمایی و هواپیما دچار سانحه میشود. کمی فکر کرد و گفت چون در شرایطش نبوده نمیتواند جواب قطعی بدهد، اما گفت به نظرش سوالم جالب است و دوست دارد به آن فکر کند. ماریا گفت همهی ما در کودکی به خدا باور داریم، اما وقتی بزرگ میشویم باور خود را از دست میدهیم. ماریا میگفت خدایی که در مسیحیت توصیف میشود را نمیتواند باور کند، خدایی که شبیه ما انسانهاست و پدر عیسی است! از من پرسیدند خدای اسلام چگونه است؟ برایشان ترجمه انگلیسی سورهی توحید را خواندم. زک گفت اگر روزی قرار باشد به خدایی معتقد شود خدای اسلام بیشتر با منطقش جور در میآید. بعد درباره آخرت پرسیدند. پرسیدند از نظر اسلام بعد از مرگ چه میشود؟ دربارهی قیامت و معاد و بهشت و جهنم گفتم و گفتم هرچیزی که توصیف شده برای فهم انسان است و ما نمیتوانیم اصل وجودی آن را درک کنیم، تا زمانی که خودمان ببینیم. زک بهتر از بقیه منظورم را درک میکرد و حتی در ادامه در مقابل سوالات کنستانتین و ماریا به جای من جواب می داد. مثلا ماریا پرسید خدا چرا ما را آفریده؟ زک جواب داد خدایی که در اسلام توصیف شده فرای این دنیا است و ما تا قبل از این که بمیریم و قیامت شود احتمالا نخواهیم توانست دلیل را درک کنیم، مثلا فرض کن گیاهان بتوانند فکر کنند و تو دانهای را بکاری. بعد به آن آب دهی و دانه رشد کند و از خود بپرسد ماریا برای چه مرا کاشته است؟ چرا به من آب میدهد؟ از آنجا که تو فرای درک او هستی نمیتواند به اینگونه سوالات پاسخ دهد. یا مثلا کنسانتین پرسید خدایی که میگویی عالم است و همه چیز را میداند، از دیدن زندگی تکراری ما آدم ها حوصلهاش سر نمیرود؟ چرا باید ما ار خلق کرده باشد؟ باز زک جواب داد که حوصله سررفتن امری انسانی است و نمیتوانی راجع به خدا تعمیمش دهی. کنستانتین سوال دیگری پرسید. سوالی که خیلی وقتها برای خودم هم پیش می آید. پرسید این همه وقت در دنیا بوده که همهچیز به معنای واقعی کلمه شت بوده و آدمها بدترین کارها را کردند و همدیگر را کشته اند! اگر خدایی وجود دارد، چرا دخالت نمیکند؟ چرا راحت نشسته و این همه ظلم را میبیند؟ به او گفتم حالت برعکسش را در نظر بگیر. در این دنیا اتفاقات وحشتناکی افتاده، درست است، مثلا در جنگ جهانی دوم تعداد بسیار زیادی انسان بیگناه کشته شده اند. حالا اگر خدایی وجود نداشته باشد چه؟ اگر قرار نباشد آدمها نتیجه کارهای بد خود را ببینند چه؟ اگر آدمی مثل هیتلر که مرده هیچگاه مجازات نشود چه؟ خدایی که ما از ابتدا تعریف کردیم قرار نبود در دنیا و اعمال ما دخالت کند. اگر قرار بود ما را کنترل کند تعدادی ربات میشدیم. هر سه سکوت کردند. بعد ماریا پرسید از نظر شما آدمها نتیجه کارهای خود را در دنیای بعدی میبینند و در این دنیا ممکن است زندگی خوبی داشته باشند؟ مثلا فردی مثل هیتلر به جهنم میرود؟ گفتم بله. گفت کسی که آدم بدی بوده، اما نه به اندازه هیتلر هم به جهنم می رود! این چه جور عدالتی است؟ گفتم این دقیقا یکی از دلایلی است که ما یه قیامت اعتقاد داریم. اگر قرار بود همه در این دنیا نتیجه اعمال خود را ببینند ممکن نبود. چون گذشته از اینکه انسانها علم کافی ندارند و نمیتوانند به درستی قضاوت کنند، نمیشد برای هرکس متناسب با عملی که انجام داده مجازاتی تعیین کرد. زک گفت از نظرش رییس جمهور کشور بزرگی مثل آمریکا به اندازه هیتلر گناهکار است. پرسیدم منظورت ترامپ است؟ گفت نه فقط او. الان منظورم اوباما بود. برایم جالب بود که یک آمریکایی چنین دیدگاهی داشته باشد.
بحث تا ساعت ۱ شب ادامه داشت و بعد خداحافظی کردیم. امروز صبح که میخواستم برای دوش گرفتن بروم ماریا را در راهرو دیدم. پرسید اگر بیرون میروم میتوانم با او بروم. گفتم که بیرون نمیروم. پرسیدم امروز شنبه است، تعطیلی نیستی؟ گفت نه، من روز تعطیل ندارم و هر روز کار میکنم. ماریا دانشجوی ارشد روانشناسی است. پرسیدم چه کار میکند؟ گفت مربی رقص باله هستم! چشمهایم قلبی شدند! گفت برای دو هفته به خانه برمیگردد اما وقتی برگشت خوشحال میشود یک روز با او سر کارش بروم! گفت همه خانم هستند و میتوانی راحت باشی و حتی اگر دوست داری باله یاد بگیری! خیلی خوشحال شدم! از کودکی همیشه آرزو داشتم کلاس باله بروم :))
- ۲۴۳