- شنبه ۳۰ تیر ۹۷
- ۲۱:۴۷
نشسته ام توی اتاقم. پشت پنجره باران می بارد. هی آسمان برق میزند و برقش توی اتاق میفتد، بعد دادش بلند می شود و می غرد. روی میزم یک بشقاب کوچک از شیرینی است. شیرینی ها را سارا برایم آورده. امروز از خانه برگشته و از این بابت خیلی خوشحالم! چون همه به تعطیلات رفته اند و فقط من و فارس و والن مانده بودیم. می گفت شیرینی ها را مادربزرگش پخته، شیرینی سنتی صربستان است. دارم فکر میکنم بروم یک چای دارچین یا چای هل دم کنم، بنشینم پشت پنجره و به رعد گوش دهم، قطره های باران را تماشا کنم و چای و شیرینی بخورم.
- ۲۱۴