- جمعه ۱۲ مرداد ۹۷
- ۱۲:۵۶
صبح نشسته بودم توی آشپزخانه و صبحانه میخوردم که سارا آمد. امروز دوباره به صربستان برمیگردد، چون هنوز شغلی پیدا نکرده و هزینهی زندگی در آنجا خیلی کمتر است. از من پرسید آیا قهوه میخورم؟ قبلا هم یک بار عصر پیشنهاد قهوه داده بود ولی چون میترسیدم شب خوابم نبرد قبول نکرده بودم. امروز گفتم که آره، میخورم. پرسید کم یا زیاد؟ و گفتم کم. فنجان و نعلبکی سفیدی برای من و یک ماگ برای خودش از قهوهی ترکی که درست کرده بود پر کرد. گفت که در صربستان پیرزنها همیشه بعد از خوردن قهوه فال میگیرند. پرسیدم بلدی؟ گفت نه زیاد، ولی ماریا بلد است. یادم آمد یک بار ماریا چیزهایی راجع به فال قهوه گفته بود. سارا گفت که قهوه را بدون شیر و شکر دوست دارد، و باید زیاد باشد. دوست ندارد سریع و داغ بخورد. ترجیح میدهد تمام روز آرام آرام مزهاش کند. قهوهی کافهها را دوست ندارد. قهوه باید غلیظ باشد. نباید شیر داشته باشد. قهوهی کافهها بیشتر شیر دارد و دیگر اسمش قهوه نیست. اسپرسو هم دوست ندارد، چون بیشتر ترش است تا تلخ. من ولی برعکس او هستم، قهوه باید شیر داشته باشد! از نظرم شیر، قهوه را به کمال میرساند! فنجان قهوهای را که برایم آورده بود برداشتم، عطر خیلی خوبی داشت. خوردمش، بدون شیر و شکر، مثل سارا. بعد نعلبکی را روی فنجان گذاشتم و برعکسش کردم. چند دقیقه بعد فنجان را برگرداندم. سارا فنجانم را گرفت. گفت نشانههای کمی را بلد است، ولی چیزهایی برایم گفت. شاید عجیب باشد، ولی به نظرم درست میآمدند! وقتی ماریا برگردد یک بار دیگر قهوه میخوریم.
- ۲۷۵