- جمعه ۳۰ شهریور ۹۷
- ۱۷:۰۶
پاییز اینجاست. این را از باد سردی که میوزد، از برگهای زرد و قهوهای روی چمنهای هنوز سبز و کوتاه شدن روزها میشود فهمید. پاییز فصل مورد علاقهی من است. نه اینکه بقیه فصلها را دوست نداشته باشم. راستش اصلا انتخاب کردن فصل مورد علاقه برای من سخت است، چون جزییات زیبایی در هر کدام از فصلها وجود دارد که نمیشود دوستشان نداشت! اما پاییز... همیشه آدمی بودهام که پاییز حالش بهتر است، بازدهیاش بالاتر است، همانطور که صبحهای زود همینطور هستم. حالا صبح زودهای پاییز، یعنی اوج کارایی من! پاییز که زود شب میشود دوست دارم زود بخوابم. ساعت ۹، نهایتا ده. بعد از آن طرف ساعت ۳ و ۴ بیدار شوم. کاری را که در حالت عادی در چهار ساعت انجام می دهم در این زمان در کمتر از دو ساعت میتوانم انجام دهم. سکوت، سکوت، و سکوت. مغزی که تازه استراحت کرده و سرحال و سریع است و خواب بودن دیگران یعنی تمرکز. بعد اذان صبح شود، نماز بخوانم، و دوباره بخوابم. اینجا بخش مورد علاقهام است، رفتن زیر لحاف، صبح نیمهسرد پاییزی. صدای گنجشکها دارد بلند میشود، جیک، جیک، جیک. و خیلی زود خوابم میبرد. این خواب را با هیچچیز عوض نمیکنم. هرچند اتفاق افتاده که بعضی روزها ده دقیقه بیشتر برایش وقت ندارم ولی همان هم غنیمت است و آنقدر عمیق میشود که خواب هم میبینم.
پاییز دلگیر است؟ شاید. ولی یک جور دلنشینی دلگیر است. یک جور دردی که لذت دارد. برای من یکی از چیزهایی که خیلی دقیق خاطرات را یادآوری می کند بوها هستند. پاییز سمفونی عطرهای خاطرهانگیز است. بوی نارنگی نوبر، که آدم را پرت میکند به کلاسهای دبستان که زنگ تفریح نارنگی به دست در حیاط میدویدیم. بوی خاک باران خورده، که آدم را پرت میکند به موقع تعطیل شدن مدرسه، توی راهرو، که همه با خوشحالی از کلاسها بیرون میآیند، بیرون دارد نمنم باران میبارد، بوی خاک خیس توی راهرو پیچیده. بوی کرمهای مرطوب کننده، که میبردت به روزهایی که مامان پشت دستهایت کرم می مالید تا سرما نسوزاندشان. بوی چای و زنجبیل و عسل، که میبردت به روزهای دبیرستان، پیش دانشگاهی، مامان که چای میریزد، تو که غر میزنی عسل دوست نداری. بوی نان و پنیر، بوی سیبی که یادت رفته بخوری و توی کیفت مانده.
میشود یک بار دیگر، فقط یک بار دیگر یک صبح پاییزی مامان از خواب بیدارم کند؟ شنبه باشد، هوا هنوز تاریک باشد، مانتو و شلوار و مقنعه اتو شده روی صندلی باشند، مامان بگوید سرویستون میرهها، پنج دقیقه سربازی آماده شین. بعد سعی کنم ۵ دقیقهای آماده شوم، برنامهام را دیشب نگذاشته باشم و دنبال کتاب دینی بگردم. سفرهی صبحانه توی آشپزخانه پهن باشد، مامان درحال پیچیدن لقمههای نازک و باسلیقهاش باشد. بعد برویم بیرون، بعد از اینکه مامان بوسیدهمان و گفته در امان خدا. برویم آن طرف خیابان، منتظر سرویس. توی سرویس با زهرا شرفی مشاعره کنیم، طلوع آفتاب را نگاه کنیم و از قشنگیش روی درختها و کوهها کیف کنیم. مشاعرهمان تا مدرسه ادامه پیدا کند. وسط زنگ ریاضی ادامه دهیم، زنگ تفریح ادامه دهیم، یادمان برود چه کسی باخت.
خدا را شکر یک پاییز دیگر دارد میآید. برایش هیجان دارم! پاییزجان، لطفا سرد باش، بارانی باش، مهربان باش، چایهای عصرانه با دوستان و خانواده زیاد داشته باش.
- ۲۲۷