- شنبه ۲۰ آذر ۰۰
- ۱۱:۳۹
دو روز فشرده و غمگینی را پشت سر گذاشتم. حالا نه اینکه غم رفته باشد، ولی به زور از لای در چپاندمش بیرون از خانه. امیدوارم بیخیال شود و راستکی برود. وقتی حالم خوب نباشد میشوم مصداق با هیچکسم میل سخن نیست. شاید فقط بتوانم با مامان و فرشته حرف بزنم. پردهها را میکشم و روی تخت توی خودم گلوله میشوم و امیدوار میشوم همه مرا فراموش کرده باشند. توی این شرایط نوشتن غیر خصوصی برایم خیلی سخت است.
پریروز برف آمد. برف که میآید خالصترین نوع شادی را برایم همراه دارد. شاید اگر خدا این برف یک روزه را نمیفرستاد حالم بهتر نمیشد. دیروز روی برفهای یخزده راه رفتم و ماسکم را برداشتم تا سرما را روی صورتم احساس کنم. امروز بعد از صبحانه پنجره را باز گذاشتم تا هوای سرد بیاید تو. چند نفس عمیق. شُکر.
- ۷۹