- شنبه ۲۶ آبان ۹۷
- ۱۴:۲۰
توی آینه به خودم نگاه میکنم. گونههایم سرخ شده و حرارتش را احساس میکنم. کم پیش میآید صورتم سرخ شود. باید خیلی استرس داشته باشم، یا خیلی خجالت بکشم، یا خیلی خوشحال شوم. کلا باید حجم احساساتم خیلی زیاد باشد تا صورتم رنگ عوض کند. حالا چه؟ خیلی خوشحالم. پمپاژ خون از قلب به گونههایم را احساس میکنم، و از طرفی چند ساعت کوهنوردی در باران و هوای سرد هم بیتاثیر نیست. نمیتوانم تشخیص دهم سرخی صورتم از تب است یا از شادی. ولی میتوانم مطمین باشم این شادی که توی قلبم چرخ میزند و برقش توی چشمهایم افتاده واقعی است، از جنس مرغوب.
توی مسیر برگشت، وقتی باران روی صورتمان می خورد و مه اطرافمان را گرفته بود، به زینب گفتم ارزشش را داشت. وقتی با حانیه بخشی از مسیر را دویدیم و آب زیر کفشهایمان شلپشلپ میکرد احساس کردم دوباره کودک شدهام، و شب توی عکسها دیدم که واقعا چشمهایم مثل چشمهای رعنای ۵ ساله میخندیدند. کوهنوردی توی باران و از میان درختانی که هزار رنگ شدهاند و شاخههایشان توی مه وهمانگیز به نظر میآیند رفت توی لیست قشنگترین تجربههای سال ۹۷ام. خوشحالم که مقابل وسوسهی نرفتن ایستادم!
- ۲۴۱