- چهارشنبه ۱ دی ۰۰
- ۱۹:۰۵
فکر میکنم آدمها عمدتا دو جور مختلف دوستی میکنند. بعضیها بیشتر بر پایهی فعالیتهای مشترک صمیمی میشوند. مثلا با هم نقاشی کردن، آشپزی کردن، کوهنوردی رفتن، یا یک پیادهروی معمولی. بعضیها بر پایهی مکالمات صمیمی میشوند. من جزو دستهی دوم هستم. نه اینکه فعالیتهای مشترک انجام ندهم یا دوست نداشته باشم، ولی فعالیتها را بستر مناسبی برای حرف زدن میدانم. مثلا تهش مکالمهای را که حین آشپزی کردن داشتیم را بیشتر دوست دارم، و آن هم نه هر مکالمهای. عمق حرفها باید بیشتر از small talkهای معمول باشد. چیزی که اینجا مشاهده کردهام و قبلا هم شنیده بودم این بود که مردم اتریش و آلمان بیشتر با فعالیت و سرگرمی مشترک دوست میشوند. مشاهدهی من هم همینطور است، با گروه دوستی اتریشیام بیشتر اینطوری وقت میگذارنیم. خیلی هم خوش میگذرد، ولی با وجود گذشت بیشتر از یک سال هنوز با آنها احساس صمیمیت نمیکنم. برعکس، با گروه دوستی دیگرم در کنار همین سرگرمیهای مشترک مکالمههای عمیقتری داریم و در نتیجه به آنها نزدیکترم.
صمیمیترین دوستانم همیشه کسانی بودهاند که رشتهی حرف بینمان قطع نمیشود. نه اینکه هیچوقت سکوت نباشد، اتفاقا سکوت هم زیاد پیش میآید، ولی سکوتی که معذبانه نیست. نیازی نیست فکر کنیم تا موضوع مشترک برای حرف زدن پیدا کنیم. حرف خودش همینجوری میآید. اینطور نیست که یکی فقط حرف بزند و یکی گوش کند، مکالمه صورت میگیرد و تهش اغلب با حس خوب همراه است، حس یاد گرفتن یک چیز جدید، یا خالی شدن از بعضی غرها و دغدغهها، یا یک همدلی ساده.
این نقاشی از رنه ماگریت را خیلی دوست دارم. اسمش هست هنر مکالمه (The art of conversation). مکالمهی خوب به من همین حس را میدهد، مرا از زمین و این دنیا جدا میکند.
- ۱۰۴