- دوشنبه ۱۷ مهر ۹۶
- ۰۵:۵۲
احتمالن نرگس کلباسی رو میشناسید، یا از اخبار، یا از برنامه ماه عسل. خیلی اتفاقی با کانالش آشنا شدم. نرگس امسال حج رفته بود و به پیشنهاد یکی از دوستاش هر شب یه پیام صوتی از روزش ضبط کرده. حالا داره این پیام صوتی ها رو به نوشته تبدیل میکنه و رو کانالش میذاره. همیشه دوست داشتم از حج و حال و هواش بدونم، اونایی که از حج برمیگردن چیز زیادی توضیح نمیدن، شاید چون برگشتن و توضیفش سخت شده... نمیدونم!
این پیام های نرگس رو خیلی دوست دارم و حالم رو خوب میکنن.
قسمت ششم رو تو ادامه مطلب میذارم. خیلی دوست داشتمش..
قسمت ششم سفر نامهٔ حج
مثل روز قیامت
✅ سلام، دیشب که خوابیدم یکی از بهترین خوابهایزندگیام را تجربه کردم. وقتی خوابیدم احساس کردم مردهام. هیچ وقت درعمرم این طور نخوابیده بودم. خوابم عمیق نبود اما جوری بود که حس میکردم انگار روح از بدنم جدا شد. دیروز خیلی فوقالعاده بود و امیدوارم امروز هم همینطور باشد
امروز رفتم روضه رضوان. بیرون در صف که نشسته بودم تقسیمبندی کشوری میکردند. یک لحظه یاد روز قیامت افتادم. همیشه در ذهنم این بوده که روز قیامت همهٔ ما تقسیم میشویم، بر اساس کارهایی که انجام دادهایم به انسانهای خوب و بد تقسیم میشویم. یک لحظه احساس کردم در روز قیامت نشستهام و این حس چقدر زیبا بود. چیزهایی در چشمهای مردم اینجا میبینم که احساس میکنم که بعضیهایشان آدم نیستند، چطور بگویم: انگار فراتر از انسان هسند. مخصوصاً خانمهایی که حجابشان خیلی بیشتر از دیگران است وقتی چشمشان به چشم من میافتد و به هم لبخند میزنیم احساس میکنم انگار فرشتهاند. منظورم این نیست که فرشته و مقدس هستند، شاید هم باشند البته. اما حس میکنم آنها آدمهایی عادی نیستند. احساس میکنم نباید کسی را هل بدهم و به کسی بد نگاه کنم. چون احساس میکنم شاید یکی از اینها پیغمبر باشد، شاید یکی از اینها فاطمه زهرا باشد. حس عمیقی دارم که به من میگوید اینجا خودش یک امتحان است که ما در چنین جایی با هم چه طور رفتار میکنیم. خیلی حس خوبی دارم. حتا وقتی در صف ایستادهایم و پشت سریهایم هل میدهند و نامناسب حرف میزنند، باز هم حس خوبی نسبت به آنها دارم و دوست دارم بغلشان کنم. دیروز هم که داشتم راه میرفتم یک خانم خیلی درشت هیکل آفریقایی همینطوری آمد و من را بغل کرد و من هم بغلش کردم، در آغوش هم گریه کردیم. اصلاً نمیدانم این خانم یک دفعه از کجا آمد. ولی اینقدر بغلش خوب بود که انگار یک دفعه از «هیچ جا» آمد. یک دفعه از پشت سرم آمد، به هم نگاه کردیم و بعد در آغوشم کشید. خیلی جالب بود. واقعاً حس میکنم اینجا بین ما آدمهایی هستند که فراتر از انسان هستند. خیلی حس خوبی دارم الان. دارم از روضه رضوان بیرون میآیم. خانمی که کنارم بود گفت: «وقتی فرش سبز را میبینی آنجا نماز بخوان.» این راه همانطور داشت باز میشد تا به جایی برسم که آن خانم به من گفت نماز بخوان. چشمهایم را بستم و وقتی بلند شدم و چشمهایم را باز کردم دیدم چندخانم دورم دایره بستهاند و دستشان را به هم گرفتهاند که من نمازم را تمام کنم. چیز خیلی عجیبی بود. احساس کردم اینها فرشته هستند.
می دانید، یکی از بهترین و سختترین چیزهایی که خدا میتواند به ما بدهد این است که مهربان باشیم. فکر میکنم مهربان بودن یکی از سختترین صفات انسانی است. انگار یک چیزی خود خدا در وجود بعضیها میگذارد که آدم خوبی باشند ولی آنقدر این خوب بودن سخت است و سختی و قضاوت میآورد که اغلب مردم نمیفهمند چرا مهربان هستیم. بعضی آدمها فکر میکنند این افراد مهربان شاید نمیفهمند یا سواد ندارند. من همیشه از دوران کودکی احساس میکردم مهربان بودن من باعث شده که مردم فکر کنند من چیزی متوجه نمیشوم. برای همین گفتم که تا جایی ممکن است باید درس بخوانم تا بگویم مهربان بودن به این معنا نیست که ساده هستیم یا چیزی نمیفهمیم. نشانهٔ این است که خدا خواسته و من میخواهم آدم خوبی باشم. اگرچه بین مردمی که اینجا هستند کمتر آدم مهربان میبینم اما آنهایی که میبینم واقعاً به دل مینشینند. انگار چهرههایشان روشنتر است. حتا اگر سیاهپوست باشند نوری روشن در چهرهشان هست و میدانم که آدمهای خیلی خوبی هستند. حسی خیلی عجیب و باورنکردنی است اینجا. واقعاً قسمتی از بهشت است که حسش میکنم. این تقسیمبندیها هم همه معنی دارد. معنیاش این نیست که کشوری از کشور دیگر بهتر است. این نشانهای از روز قیامت است که همه تقسیم میشویم. باید مواظب کارهایمان باشیم. خدا که در نهایت مهربان است و من باور ندارم ما را تنبیه کند
اینجا وقتی در میان جمعیت به سمت روضه رضوان میرفتم که روی فرش سبز نماز بخوانم، انگار زمان یک لحظه اسلوموشن شد و من خودم نبودم و خودم را داشتم از بالا تماشا میکردم. خیلی آرام و اسلوموشن. همه در حال هل دادن و استرس بودند اما من سعی میکردم به همه لبخند بزنم. یک جای خیلی خوبی است. برای چه ما نگران هستیم. اینجا چقدر خوب است. باید صبر کنم تا دوباره راه باز شود و بروم. خیلی کیف کردم.
* این نوشته از روی پیام صوتی به نوشته تبدیل شده است.
@nargeskalbasi
- ۲۲۳