- يكشنبه ۲۰ اسفند ۹۶
- ۱۲:۰۳
گرد بهار پاشیدن به دانشگاه. همه جا بنفشه کاشتن و من عاشق بنفشه ام. بنفشه ها منو میبرن به بچگی، اون موقع که هنوز خونه رو خراب نکرده بودیم و حیاط دو تا باغچه بزرگ داشت و بابا اسفند دو تا جعبه بنفشه می کاشت تو باغچه ها. باغچه سمت چپ مال من بود و سمت راستی مال رضوانه؛ و چون فرشته کوچیک بود و باغچه نمی خواست ایوون رو داده بودیم به اون توی تقسیم بندی خیالیمون. گیلاس ها و گلابی تو باغچه رضوانه بودن، زردآلو و بوته های گل محمدی و رز تو باغچه من. پیچ امین الدوله تو باغچه رضوانه بود، یاسمن تو باغچه من. تو باغچه هردوتامون هم درخت انگور و فندق بود. انگورا رو بابا کشیده بود روی حیاط. تابستونا بین دو تا باغچه یه سقف سبز بود که ازش خوشه های انگور آویزون بود و برگ های پهن فندق دیوارش بودن. عطر امین الدوله و گل محمدی مخلوط میشد و هوش از سر آدم میبرد. مامان برامون زیرانداز پهن میکرد رو ایوون مرمر و هر روز خاله بازی می کردیم. تو باغچه گنج دفن می کردیم و دور حیاط می دویدیم دوچرخه سواری می کردیم و فرشته از تو خونه تاتی کنان میومد که تو خنده هامون شریک بشه. مگه بهشت چیزی جز این میتونست باشه؟ چقدر دلم تنگ شده برای بهشت کوچیکمون..
- ۲۲۶