- پنجشنبه ۲۵ مرداد ۹۷
- ۱۴:۱۶
دیروز در اتریش تعطیل رسمی بود. پریروز با ندا و زک رفتیم بستنی خوردیم، این بار به این مناسبت که زک خبر خوبی راجع به تمدید ویزایش شنیده بود. رسم "شیرینی دادن" را یاد گرفته و عمل هم میکند :)) بعد از بستنی توی آشپزخانه نشستیم و ساعتها حرف زدیم. از ساعت ۸ و نیم تا ۱ شب. و آنقدر خندیدیم که هنوز هم با یادآوری آن شب خندهام میگیرد. بیشتر مدت داشتیم tongue twister یاد هم میدادیم. (کلمه مستقیمی برای معادل فارسیاش یپدا نکردم، جملههایی که گفتنشان پشتسر هم سخت است، مثل شیش سیخ کباب سیخی شیش هزار). سختترین حالتش وقتی بود که جمله از زبانی باشد که بلدش نباشی. ما به زک جملات فارسی می گفتیم، من به ندا و زک جملات ترکی، و آنها به من جملات آلمانی. بعد زک پرسید که اگر برای فردا برنامهای نداریم با هم جایی برویم. رفتیم توی هال و سر میز بزرگ نشستیم و زک نقشهی بزرگی از وین آورد و سعی کردیم به کمک نقشه و گوگل جایی انتخاب کنیم. در آخر Kahlenburge انتخاب شد. قرار شد عصر برویم که صبح هرکس برنامهی خودش را داشته باشد.
من تصمیم داشتم صبح به دیدن قبرستان وین بروم. به مامان نگفتم چون میدانم باز هم ناراحت میشد که آخر قبرستان هم شد جا؟ آنهم درحالی که هنوز کلی موزه و کاخ هست که ندیدهام! ولی راستش قبرستانهای اینجا برایم جالباند، خصوصا این قبرستان اصلی وین که خیلی بزرگ است، تقریبا هم اندازه بخش قدیمی شهر! تصمیم گرفتم بخشی از مسیر را که از کنار کانال میگذرد با دوچرخه بروم، و باقی را با مترو. ولی همه چیز مطابقه برنامهام پیش نرفت :)) با دوچرخه رفتم، ولی اصلا حواسم نبود که مدتهاست دوچرخه سواری و کلا هیچ ورزشی نکردهام (شکلک خجالت) و مسیری که در نظر گرفته بودم نسبتا طولانی بود. خلاصه وقتی به ایستگاه متروی مورد نظرم رسیدم جانم داشت بالا میآمد :)) سعی کردم حالت تهوعم را نادیده بگیرم و به دنبال ایستگاهی بودم که دوچرخه را بگذارم و سوار مترو شوم ولی گوگلمپ هم کمکم نکرد و نتوانستم ایستگاه را پیدا کنم! از طرفی هم خسته شده بودم و این شد که مسیر آمده را دوباره برگشتم و دوچرخه را در همان ایستگاهی که برداشته بودم گذاشتم و بدون اینکه به روی خودم بیاورم می خواستم به قبرستان بروم سوتزنان راهی خوابگاه شدم :))
ناهار با ندا کتلت پختیم و خندیدیم و خوردیم. بعد زک آمد و با آجیل خیلی متنوع ندا برایش کلاس آجیلشناسی برگزار کردیم، و در نهایت ساعت پنج و نیم رفتیم Kahlenburg. راه بسیار زیبایی داشت، از میان جنگل ها و تاکستان های وین، با نمایی از شهر که هرچه بالاتر میرفتیم هر ازگاهی از لابهلای درخت ها دیده میشد. کالنبرگ تقریبا شبیه بام تهران خودمان است، فقط سبزتر و جنگلیتر است، و می توانی شهر را و دانوب را زیر پایت ببینی. بعد کمی در جنگل قدم زدیم و برگشتیم، و البته مقادیر زیادی خندیدیم. زک خیلی راحت می تواند آدم را بخنداند، محال است که باشد و آدمهای دورش درحال ریسه رفتن نباشند! بهش میگویم برو استندآپ کمدین شو!!!
بعد از کالنبرگ زک بردمان پلی روی کانال که سال ۱۹۱۱ ساخته شده بود. پل و منظرهی کانال و بازتاب نور ساختمانها روی آب دم غروب آنقدر دوستداشتنی بود که فکر میکنم از این به بعد هر از چند گاهی خودم تنهایی آنجا بروم. خصوصا که خیلی خلوت بود، تمام مدتی که ما رویش بودیم کسی جز ما از پل عبور نکرد. جاهای شلوغ پر از توریستها را دوست ندارم.
روز تعطیل خوبی بود، کاش بیشتر تعطیلی داشتیم!
- ۲۱۲