- يكشنبه ۱ تیر ۹۹
- ۱۳:۳۱
چند روز پیش داشتم دفتر خاطراتم رو میخوندم. اوایل سال جدید میلادی نوشته بودم:
...به خاطر همین تصمیم گرفتم امسال هفتهای یک بار برم کالنبرگ یا کوههای دیگه اطراف وین برای هایک. تنها هم میرم. چون پیدا کردن آدم همراه و پایه سخته. اگه بعدا همراهی هم پیدا شد فبها. ولی منتظر نمیشینم کسی پیدا بشه. اولین قرار همین یکشنبه که میاد.
دیدم چقدر جالب! همین اتفاق افتاده! من منتظر نشدم، شروع کردم، بعد همینطور آدمهای مختلف بودن که پیدا شدن. حالا هم این گروه ایرانی. دیروز هوا بارونی بود. هواشناسی نشون میداد که قراره کل روز بارونی باشه. انتظار نداشتم یازده نفر پایه باشن. توی بارون و گل، رفتیم بالا و رسیدیم به منظرهی نفسگیر وین مهآلود. رو به همین منظره تاب بازی کردیم، خیس شدیم، چای خوردیم. برای خود من عجیبه که من همچنان این هوا رو به هر چیز دیگهای ترجیح میدم. به نظر بچهها تجربهی خوبی بود، ولی به نظر من بهتر از این نمیشد. حتی شاید از این به بعد بنشینم و هواشناسی چک کنم تا روزهای بارونی برم هایک :)
کلا خیلی به این مسئله اعتقاد دارم. اینکه از تو حرکت، از خدا برکت! خیلی وقتها آدم سردرگمه، نمیدونه باید چیکار کنه، از کی بپرسه، کجا بره. این جور موقعها باید شروع کرد. هر چیزی. مهم نیست. فقط نباید ساکن نشست. بعد که شروع میکنی، من حیث لا تحتسب/تحتسبی، نشونهها میرسن. به خودت میای و میبینی داری به مقصد نزدیک میشی. اینا رو مینویسم که به خودم یادآوردی کنم. که وقتایی هستن که فکر میکنی همه درا بستهان. منفعل نشین. همه چیز جوری حل میشه که تصورش رو نمیکردی.
- ۸۸