- جمعه ۱۱ تیر ۰۰
- ۱۵:۳۸
هوا دوباره خوب شده. امروز حتی ژاکت پوشیدم و شکایتی هم ندارم.
خانه تقریبا خانه شده. همه چیز مرتب و منظم. کاش میشد همیشه توی این استیت بماند :)
امروز توی شرکت تقریبا تنها هستم. الان دومین قهوهی روز را خوردم و امیدوارم شب خوابم ببرد. بلیط فردا صبح ساعت شش و نیم است. هنوز کولهام را جمع نکردهام. دارم فکر میکنم ظرفهای کوچولوی شامپو را در حمام قبلی جا گذاشتهام. هنوز کلید دارم ولی حوصلهی اینکه به خاطرشان تا آنجا بروم و برگردم را نه. ولی خود بطری شامپو برای سفر با کوله زیادی بزرگ است.
دیشب حالم خوب نبود. منظورم حال روحیست. از آن مدلها که نمیدانی چرا، ولی دلت گرفته است. صبح که بیدار شدم تمام شده بود. البته نمیدانم حال صبحم واقعی است یا حال شب.
دلم برای این طوری پراکنده نوشتن تنگ شده بود.
- ۸۵