- يكشنبه ۲۱ آذر ۰۰
- ۲۲:۱۹
این روزها که به ددلاین اپلایها نزدیک میشویم بحثهای اینکه چجور رزومهای شانس پذیرش دارد و چجور نه گرم است. دیشب بحث جالبی با عطیه داشتیم که چقدر این پروسه پیچیدهتر از چندتا قانون معدل و دانشگاه و زبان است و اینکه چطور بعضیها تا نتیجهای خلاف قوانین ذهنیشان میبینند میگویند چون دختر بود پذیرش گرفت (بر اساس داستان واقعی). این ماجرا من را یاد خاطرهای میاندازد.
اول راهنمایی که بودم، همکلاسی داشتم که روز اول همهی معلمها تا به اسمش میرسیدند میپرسیدند دختر آقای فلانی هستی؟ و وقتی میشیندند بله کلی تحویلش میگرفتند. ریاضی اولین زنگی بود که داشتیم و این اتفاق افتاد. از قضا این همکلاسی همان جلسهی اول خیلی خوب به سوالات ریاضی جواب میداد. ذهن من دو تا نقطه را در یک فضای nبعدی گرفت و صاف به هم وصل کرد. تصور کردم پدرش معلم ریاضی است که معلم ریاضی او را میشناسد و به خاطر همین هم ریاضیاش خوب است! همینقدر ساده و بچگانه. چند روز بعد فهمیدم که اشتباه میکردم. پدرش معلم علوم اجتماعی بود. و چند هفته بعد فهمیدم بیاندازه اشتباه میکردم. چون پدرش پنج سال پیش از دنیا رفته بود.
این خاطره برایم خیلی تلخ است، اما درسی بزرگ همراه داشت. بعد از آن هر بار میخواهم دستآورد کسی را توجیه کنم یاد این خاطره میافتم و متوقف میشوم. فکر میکنم برای ما آدمها راحتترین کار موقع مواجهه با موفقیت دیگران این است که به نحوی آن را ربط دهیم به وجود چیزی خارجی و نه مستقیما توانایی آن فرد. اینطوری کمتر احساس شکست میکنیم. حال آنکه اغلب اوقات شرایط پیچیدهتر از دودوتا چهارتای ذهن ماست. این که میگویم به این معنی نیست که نقطهی شروعها و امتیازاتی که دیگران داشتهاند و دارند را نادیده بگیریم و بیرحمانه خودمان را با آنها مقایسه کنیم. ولی اینکه همهچیز را وابسته به شرایط خارجی ببینیم و از خودمان سلب مسئولیت کنیم درست نیست. (البته الان که این جمله را نوشتم یاد رومن افتادم که دقیقا عکس همین اعتقاد را دارد: معتقد به جبر است و از نظرش ما آدمها اختیار و در نتیجه مسئولیت نداریم. شاید یک روز دیگر راجع به او نوشتم.)
- ۹۰