- پنجشنبه ۹ دی ۰۰
- ۰۰:۲۵
برای من هنر همیشه چیز اسرارآمیزی بوده است. هیچوقت نتوانستهام چگونگی جوشش و ایجادش را درک کنم. اگر برای مثال بخواهم با علم مقایسه کنم، دنیای علم برایم خیلی روشنتر و واضحتر است. کاملا میتوانم درک کنم که چطور یک پدیده کشف میشود، چطور یک مسالهی باز ریاضی حل میشود، یا چطور یک قضیه اثبات میشود. اما اینکه چطور یک اثر هنری خلق میشود برایم واضح نیست.
منظورم از هنر کپی کردن ساده نیست. کپی کردن را میتوانم درک کنم. خودم هیچوقت کلاس نقاشی نرفتهام اما در کشیدن چیزی از روی چیز دیگر بد نیستم. یک جور مساله حل کردن است، باید بتوانی نسبتها را درست رعایت کنی و سایه و روشنها و سایر جزئیات را پیاده کنی. میتوانم بفهمم چطور با تمرین و کسب مهارت میتوان بهتر هم شد. اما کشیدن بدون نگاه کردن به یک مدل برایم خیلی سخت است. البته این ممکن است به خاطر ضعیف بودن حافظهی تصویری من باشد، اما با فرض قوی بودن حافظهی تصویری بعضی آدمها، منظور من حتی کشیدن یک نقاشی هایپررئال نیست. آثار آدمهایی مثل ونگوگ یا کلیمت یا پیکاسو کپی صرف نیستند. چیز دیگری دارند که آن جوشش بار اولینش را نمیتوانم درک کنم. وگرنه کلی آدم دیگر سبک آنها را در ادامه تقلید کردهاند.
مثال دیگر آثار میکل آنژ هستند. واقعا فرای تصور من است که چگونه یک انسان میتواند از سنگ سخت مجسمهی داوود را خلق کند. یا چطور استراتزا میتواند مرمر را اینطوری تراش دهد؟
این ناتوانی من در درک هنر در موسیقی به اوج خودش میرسد. نقاشی و مجسمهسازی و نویسندگی و این دست هنرها منبع الهام شفافی دارند. میتوانم بالاخره یک جوری درک کنم که ونگوگ با دیدن منظرهی گندمزار طلایی و گردش باد میان خوشهها و ابرها نقاشی آن را میکشد. یا میکل آنژ هر اندازه هم که مهارتش در تراشیدن سنگ و درک سهبعدی افسانهای و فرازمینی باشد، باز هم پیکرهی انسانی را میسازد که نظیرش وجود دارد. اما اینکه یک آهنگساز چگونه نتها را کنار هم میچیند و چیزی را از عدم خلق میکند فوقالعاده است. مثلا همین پیانو سوناتای شماره ۱۷ از بتهوون:
نمیدانم، شاید بخش ریاضی مغز من قویتر از بخش هنری باشد. خودم که فکر میکنم بخش هنری مغزم اصلا وجود ندارد احتمالا. شاید باید این سوال را از هنرمندان بپرسم. شاید برای آنها همانقدر که ریاضیات برای من بدیهی است جوشش هنر بدیهی باشد. یا شاید هم خود آنها هم ندانند. اگر روزی بتهوون را میدیدم حتما از او میپرسیدم.
- ۱۴۶