با میشل و کریستین رفتیم پاب ایرلندی نزدیک دانشگاه. من برگر وگان خوردم و آنها بیف. بعد حرف این شد که آخر هفته قرار است هوا گرم شود و کریستین گفت چه عالی! میشود برویم تیراندازی! بعد فهمیدم با دوستدخترش تمرین میکنند تا امتحان بدهند و مجوز شکار بگیرند و بعد بروند شکار! شکار چی؟ خرگوش، پرنده، گوزن! خیلی تعجب کردم و گفتم بیچاره گوزنها! برایش قابل درک نبود البته، و میگفت گوزنهایی که شکار میشوند زندگی خوبی دارند و آزادند و بعد سریع میمیرند و متوجه نمیشوند. من اما متوجه نمیشوم وقتی میتوانند همانطور آزاد به زندگیشان ادامه دهند چرا باید شکار شوند. بحث را ادامه ندادم اما.
چند هفته پیش که با بقیه بچههای دکترال کالج رفته بودیم رستوران، بحث غذاهای حلال بود و رغدا، دختر مسلمان مصری گفت ماهیها حلالند. من گفتم البته نه همهشان، مثلا ارهماهی حلال نیست. چند شب پیش که جمع بودیم رغدا پرسید ارهماهی برای شیعهها حلال نیست یا برای مسلمانها؟ بعد یک جوری گفت بیکاز آیم سونی، الحمدالله! و روی الحمدلله تاکید کرد که انگار شکر میکند که هدایت شده و شیعه نیست! گفتم برای مسلمانها، بعد شک کردم. گفتم نمیدانم برای سنیها چه حکمی دارد. خلاصه شروع کردیم سرچ کردن و بچههای غیر مسلمان هم سرچ میکردند :)) جالب بود که هرچه سایت بالا میآمد برای علمای شیعه بود، حتی وقتی رغدا عربی سرچ میکرد. من جلوی خارجیها سعی میکنم تا جای ممکن بحث شیعه و سنی نکنم. کلا معتقدم بر قل تعالوا الی کلمه سواء بیننا و بینکم. تهش هم نفهمیدیم حکم سنیها چیست و البته مهم هم نبود. ارهماهیمان کجا بود :)))
دیشب تولد سی سالگی زک بود. فرصت نداشتم، خیلی کوتاه رفتم خوابگاهش که نزدیک دانشگاه ماست، فارس هم آمده بود. یک دوست انگلیسیاش هم بود که هیچی از حرفهایش نمیفهمیدم از بس لهجهاش غلیظ بود! همینجوری نشستیم و حرف زدیم، از جمله راجع اینکه چطور پدر مادرهایمان وقتی هم سن و سال ما بودند بچه داشتند ولی در این دوره و زمانه همهچیز سختتر شده. بعد من برگشتم و منتظر نماندم بقیه مهمانها برسند.
من مشکل ارتباطات انسانی در فضای مجازی دارم به گمانم. بحثش مفصل است و یک وقت دیگر که حوصله داشتم پستش میکنم.