حال دل

حال دل با تو گفتنم هوس است..

BlogMas روز دوزادهم، مقایسه

  • ۲۲:۱۹

این روزها که به ددلاین اپلای‌ها نزدیک می‌شویم بحث‌های اینکه چجور رزومه‌ای شانس پذیرش دارد و چجور نه گرم است. دیشب بحث جالبی با عطیه داشتیم که چقدر این پروسه پیچیده‌تر از چندتا قانون معدل و دانشگاه و زبان است و اینکه چطور بعضی‌ها تا نتیجه‌ای خلاف قوانین ذهنی‌شان می‌بینند می‌گویند چون دختر بود پذیرش گرفت (بر اساس داستان واقعی). این ماجرا من را یاد خاطره‌ای می‌اندازد.

اول راهنمایی که بودم، هم‌کلاسی داشتم که روز اول همه‌ی معلم‌ها تا به اسمش می‌رسیدند می‌پرسیدند دختر آقای فلانی هستی؟ و وقتی می‌شیندند بله کلی تحویلش می‌گرفتند. ریاضی اولین زنگی بود که داشتیم و این اتفاق افتاد. از قضا این هم‌کلاسی‌ همان جلسه‌ی اول خیلی خوب به سوالات ریاضی جواب می‌داد. ذهن من دو تا نقطه را در یک فضای nبعدی گرفت و صاف به هم وصل کرد. تصور کردم پدرش معلم ریاضی است که معلم ریاضی او را می‌شناسد و به خاطر همین هم ریاضی‌اش خوب است! همینقدر ساده و بچگانه. چند روز بعد فهمیدم که اشتباه می‌کردم. پدرش معلم علوم اجتماعی بود. و چند هفته بعد فهمیدم بی‌اندازه اشتباه می‌کردم. چون پدرش پنج سال پیش از دنیا رفته بود.

این خاطره برایم خیلی تلخ است، اما درسی بزرگ همراه داشت. بعد از آن هر بار می‌خواهم دست‌آورد کسی را توجیه کنم یاد این خاطره می‌افتم و متوقف می‌شوم. فکر می‌کنم برای ما آدم‌ها راحت‌ترین کار موقع مواجهه با موفقیت دیگران این است که به نحوی آن را ربط دهیم به وجود چیزی خارجی و نه مستقیما توانایی آن فرد. این‌طوری کمتر احساس شکست می‌کنیم. حال آنکه اغلب اوقات شرایط پیچیده‌تر از دودوتا چهارتای ذهن ماست. این که می‌گویم به این معنی نیست که نقطه‌ی شروع‌ها و امتیازاتی که دیگران داشته‌اند و دارند را نادیده بگیریم و بی‌رحمانه خودمان را با آن‌ها مقایسه کنیم. ولی اینکه همه‌چیز را وابسته به شرایط خارجی ببینیم و از خودمان سلب مسئولیت کنیم درست نیست. (البته الان که این جمله را نوشتم یاد رومن افتادم که دقیقا عکس همین اعتقاد را دارد: معتقد به جبر است و از نظرش ما آدم‌ها اختیار و در نتیجه مسئولیت نداریم. شاید یک روز دیگر راجع به او نوشتم.)

  • ۷۹
آی دا

این پستت رو استوری کنم ایراد داره؟

نه چه ایرادی :)
مهسا -

چقدر خوب نوشتی رعنا! و چقدر درسته!

اینم از این کاگنیتیو بایاس‌های ذهنی ماست که میخوایم با ساده‌سازی سریع نتیجه بگیریم. اگر این کتاب Thinking Fast and Slow اینقدر خسته‌کننده نوشته نشده بود، میتونستم الان دقیقا توضیح بدم چی میشه و چرا و چطوری این نتیجه رو میگیریم :))) ولی متاسفانه کتاب رو از یک سوم راه ولش کردم :))

مرسیی مهسا!
عه آره منم این کتاب جزو کتابایی هست که دوست دارم بخونم ولی هربار به حجم ۵۰۰ صفحه‌ایش و اینکه شنیدم خسته کننده است فکر می‌کنم بی‌خیال میشم :)))
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
فکرها، دغدغه‌ها و خاطرات یه دخترِ دانشجویِ کامپیوترِ بیست و شش ساله؛ که میترسه یادش برن.. که نمیخواد یادش برن!
Designed By Erfan Powered by Bayan