حال دل

حال دل با تو گفتنم هوس است..

کامپیوتر ساینتیست؟ لازم نداریم!

  • ۱۹:۳۰

امروز سر نهار بحث بود که باهاماس(کشوری در جزایر کاراییب) ویزای یک ساله می‌دهد تا اگر هوم‌آفیس کار می‌کنی یک سال آنجا از خانه کار کنی :)) هزینه‌ی زندگی هم گویا خیلی زیاد نیست و همه اینطوری بودند که چی از این بهتر حالا که فعلا میتوانیم از خانه کار کنیم؟ بعد خسوس(یک ویزیتور اسپانیایی که یکی دو هفته قرار است اینجا باشد) گفت قطب جنوب هم ریسرچر می‌گیرد و می‌شود از آنجا از "خانه" کار کرد. همه خندیدند ولی من؟ کمی دیوانه‌ام. فکرش افتاد توی سرم. فکرش را بکن! قطب جنوب!

در حالی که کلی کار مهم دارم، نشستم به تحقیق راجع به قطب جنوب. قطب جنوب طی قراردادی بین کشورها تنها قاره‌ای است که فقط برای مقاصد صلح‌آمیز و علمی استفاده می‌شود. کشورهای مختلفی آنجا پایگاه دارند و دانشمندانشان مشغول پژوهش‌اند. فکرش را بکن! دانشمندی باشی در شش ماهه‌ی زمستانه. با دمایی که تا منفی نود می‌رسد، ولی توی پایگاه گرم است. خیلی شب‌ها شفق قطبی می‌بینی. فقط تو هستی و گروهی دیگر دانشمند و نیروهای خدماتی. یک جور تجربه‌ی جدید و بی‌نظیر از تنهایی و ایزوله بودن است. می‌توانی در اوقات فراغت کارهای محدودی انجام بدهی، ولی مگر چند نفر دیگر در دنیا هستند که می‌توانند زندگی در قطب جنوب را تجربه کنند؟ خیلی هیجان‌انگیز به نظر می‌رسد! شبیه فیلم‌ها و کتاب‌ها. جندتا ویدئوی یوتیوب هم دیدم درباره‌ی اینکه زندگی آنجا چطور است و آه، عاشقش شدم!

البته ادامه‌ی تحقیقاتم به اینجا رسید که شرمنده، برای شما کامپیوتری‌ها کار ریسرچی نداریم. آخر می‌دانید؟ شما از هرجای دنیا می‌توانید کار کنید و اگر هم کاری باشد دیتا را می‌فرستیم یک جای گرم‌تر با اینترنت پایدارتر و شما رویش کار کنید. خیلی دوست دارید بیایید؟ خب، می‌توانید برای کارهایی نظیر مهندس شبکه و سخت‌افزار و برق اپلای کنید، و البته سابقه کار مرتبط لازم است. جایگزین این است که برای کارهای خدماتی مثل ظرف شستن بیایید. خیلی دانشمندها هستند که برای این‌ کار می‌آیند چون رشته‌ی آن‌ها اینجا به درد نمی‌خورد. و البته فکر نکنید راحت است. به ظاهرش نمی‌خورد، اما ده‌ها هزار نفر برای هر پوزیشن اپلای می‌کنند؛ و راستی، بهتر است شهروند آمریکا یا استرالیا باشید!

خب، این رویا شروع نشده پرپر شد :)) ولی خدا را چه دیدی! زندگی اتفاق‌های غیر منتظره کم ندارد! شاید یک روزی محقق شد!

  • ۱۴۵

عید

  • ۰۰:۲۳

گوگل مپ را خیلی دوست دارم. هر از چندی در آن می‌چرخم و جاهای جالبی دور و اطراف پیدا می‌کنم و علامت میزنم که بروم. امروز پیرو بحثی که دیروز با هوگو و نحلا راجع به آمریکای لاتین داشتیم داشتم نقشه‌اش را چک می‌کردم. بعد رفتم روی خاورمیانه، ایران و همسایه‌هایش. از خلیج فارس پایین آمدم و توی شبه جزیره‌ی عربستان عمان و یمن را دیدم. و بعد عربستان. مکه. مدینه المنوره. زوم کردم روی مکه. نقشه را روی حالت ماهواره گذاشتم و مسجدالحرام را دیدم. کعبه را و صفا و مروه را. رفتم روی منا. روی غار حرا. ریویوها را خواندم. عکس‌ها را دیدم. رفتم مدینه. مسجد قبا. مسجدالنبی. گنبد سبز. بقیع. بقیع. نمیدانم از کجای این گشت و گذار مجازی اشک‌هایم جاری شده بود. اما بعدش سبک شده بودم. 

  • ۱۳۵

چالش عکس سیاه و سفید

  • ۱۳:۳۷

از وقتی که چالش راه افتاد خدا خدا می‌کردم که کسی من را دعوت نکند. نه به خاطر اینکه نخواهم عکس از خودم بگذارم یا چیز دیگر، به خاطر اینکه به این به اصطلاح چالش انتقاد دارم ولی ماندن در رو در بایستی شرکت کردن در آن هم چالشی است برای خودش. اما وقتی چندتا از دوستانم به من لطف داشتند و دیدم مجبور به شرکت هستم می‌خواستم اول در همان اینستاگرام بنویسم چرا نمی‌خواهم شرکت کنم ولی دیدم نوشتن جایی که تقریبا همه شرکت کرده‌اند درست نیست. دوست ندارم شبیه آدم‌هایی که می خواهند صرفا با جریان مخالفت کنند به نظر برسم و دوستانم فکر کنند دارم به آن‌ها انتقاد می‌کنم. ولی اینجا می‌توانم بنویسم، نه خیلی بدون ترس از قضاوت شدن ولی حداقل بدون ترس از ناراحت کردن دوستان عزیزم.

چرا با چالش عکس سیاه و سفید مخالفم؟

اول بیایید ببینیم اولین چیزی که این چالش نشان می‌دهد چیست؟ میلیون‌ها عکس سیاه و سفید از زن‌ها با کپشن "چالش را قبول کردم" و "زنان توانمندسازٍ زنان". انتقاد اول: چه چالشی؟ اینکه قشنگ‌ترین عکست را سیاه و سفید کنی و پست کنی دقیقا چه چالشی دارد؟ و انتقاد دوم: با این کار چطور به توانمند کردن زن‌ها کمک می‌کنی؟

بعد می‌بینی نه، انگار ریشه‌ی این حرکت چیز دیگری بوده. همه استوری آن پست را می‌گذارند که راجع به آن جنایت هولناک در حق دختر ترکیه‌ای توضیح می‌دهد. کمی داستان منطقی می‌شود. نوشته که با هر قتل ناموسی در ترکیه عکس آن زن در روزنامه‌ها به صورت سیاه و سفید چاپ می‌شود. زنان با این چالش می‌خواهند بگویند عکس‌ هر یک از آن‌ها می‌تواند بعدی باشد. خب، انگار حالا چالش بودن این حرکت روشن می‌شود. اینکه عکس خودت را بگذاری که بگویی من می‌توانم مقتول بعدی در روزنامه‌ها باشم سخت است. ولی، برویم سراغ پیام دعوت به این چالش.

پیام به انگلیسی است که ترجمه‌اش می‌شود: 

من برای انتخاب اینکه چه کسی را برای چالش انتخاب کنم محتاط بودم، اما گذشته از همه‌ی کسانی که می‌دانم اینطور فکر می‌کنند، میان زنان انتقاداتی وجود دارد؛ به جایش ما باید مراقب همدیگر باشیم. ما همانطوری که هستیم زیباییم. یک عکس سیاه و سفید از خودت پست کن و بنویس چالش را قبول کردم و نام من را منشن کن. پنجاه زن دیگر را به صورت خصوصی مشخص کن تا همین کار را انجام بدهند. من تو را انتخاب کردم چون تو زیبا، قوی و فوق‌العاده‌ای! بیایید همدیگر را لایک کنیم.

چی شد؟ چرا ربطی به ترکیه و قتل ناموسی و این چیزها نداشت؟ من فکر می‌کنم اینجا دو تا جریان با هم قاطی شده‌اند. پارسال هم دقیقا همین موقع‌ها یک چالش عکس سیاه و سفید بین زنان اینستاگرام راه افتاد. یادم هست آن موقع هم یکی از دوستانم دعوتم کرد و به سختی با وجود رو در بایستی شرکت نکردم. حالا این اتفاق در ترکیه همزمان شد با یک چالش دیگر و یک جریان بزرگ‌تر شکل گرفت. حالا به صورت کلی اشکال این داستان از نظر من چیست؟ 

"ما همانطوری که هستیم زیباییم." من با این مشکل دارم. صد البته که گزاره‌ی درستی است، ولی چرا اکثر جریانات توانمندسازی زنان روی زیبایی تاکید می‌کنند؟ چرا نمی‌بینیم مردها بگویند ما همانطور که هستیم زیباییم، خوش‌اندامیم؟ چرا وقتی می‌خواهیم زن‌ها قوی باشند، باز هم اول می‌خواهیم زیبا باشند و یا حداقل خودشان را زیبا بدانند؟ بی‌پرده بگویم، از نظر من این چالش می‌گوید بیایید عکس خودمان را بگذاریم و عکس همدیگر را لایک کنیم و نشان بدهیم زیبا هستیم. همین. آیا این بیشترین چیزی است که می‌توانیم از زن قوی نمایش بدهیم؟ زنی که خودش را زیبا می‌بیند؟ 

"خب حالا منظورت از این حرفا چیه؟ مخالفت می‌کنی که بگی روشن‌فکری؟ خب راه حلت چیه؟ اینطوری که همه‌ی جریانات اینترنتی رو زیر سوال می‌بری!" 

ممکن است برای شما هم سوالاتی از این دست پیش آمده باشد و با من مخالف باشید. اما دقیقا علت اینکه این‌ها را در همان اینستاگرام ننوشتم این بود که وقتی جریانی داغ است طبل مخالف زدن برچسب‌های زیادی می‌خورد. اگر چالش این بود که هرکسی یک زن موفق(و نه فقط زیبا!) معرفی کند، یا از تجربه و دست‌آوردهای شخصی‌اش بگوید، یا از چالش و تبعیضی که تجربه کرده بنویسد، یا منبع خوبی برای کسب اطلاعات بیشتر معرفی کند، یا خیلی چیزهای جایگزین دیگر به نظرم می‌شد گفت چالشی برای توانمندسازی زنان است. من را ببخشید که نمی‌توانم ربط قشنگ‌ترین عکستان با یک فیلتر سیاه و سفید را با هدف قوی کردن زنان درک کنم. از نظر من شما خیلی بیشتر و فراتر از فقط یک زن "زیبا" هستید!

  • ۲۰۲

سوار بر دوچرخه

  • ۱۹:۱۰

دیروز با هوگو و نحلا قرار دوچرخه‌سواری داشتیم. راستش قبلا هم قرار داشتیم که یک بارش دوچرخه نحلا نیاز به تعمیر داشت و بار دیگر بارانی بود، ولی دیروز همه چیز مهیا بود. هوا خنک بود و نیمه آفتابی. قرار گذاشتیم رو به روی آفیس تا بعدش رینگ شهر قدیمی(Altstadt Ring) را رکاب بزنیم. این مسیر حلقه‌ای دور بخش قدیمی شهر است، بخشی که سال‌ها پیش تمام وین را در خود جا داده بوده. به همین خاطر جاذبه‌های تاریخی زیادی دارد و خیلی زیباست. 

اولین بارم بود که می‌خواستم از خانه تا دانشگاه را رکاب بزنم. راستش را بخواهید کمی می‌ترسیدم. فکر می‌کردم مسیر طولانی است(حدود ده کیلومتر) و خسته می‌شوم ولی اشتباه می‌کردم. از آنجایی که تمام راه تا دانشگاه مسیر جداگانه‌ی دوچرخه داشت و تقریبا بدون شیب بود اصلا خسته نشدم. البته این که آمادگی جسمانی‌ام بهتر شده هم بی‌تاثیر نیست. مسیر آنقدر قشنگ بود و هوا آنقدر خوب بود که از خوشحالی لبخندم جمع نمی‌شد. فکر می‌کردم چرا زودتر این کار را نکرده بودم؟ حتی زمستان و پاییز! 

دوچرخه‌سواران توی وین خیلی زیادند، که این تابستان به خاطر کرونا این تعداد بیشتر هم شده. به چراغ قرمزها که می‌رسیدم گاهی حتی ششمین یا هفتمین دوچرخه‌سوار منتظر سبز شدن بودم و پشت سرم هم تعداد دیگری. تا به حال ترافیک دوچرخه را تجربه نکرده بودم! 

شهر از دید یک دوچرخه سوار جور دیگری قشنگ است. دیروز به هوگو و نحلا گفتم من دوباره عاشق وین شده‌ام. حالا که هم تجربه‌ی پیاده بودن را دارم، هم سوار ماشین بودن، هم سوار ترام و مترو و اتوبوس و هم دوچرخه، به جرات می‌توانم بگویم که دوچرخه‌سواری در وین لطف دیگری دارد. یادم به تابستان پارسال و دوچرخه سواری توی شهرم می‌افتد. می‌گویم کاش توی ایران هم اینقدر دوچرخه سواری(به خصوص برای خانم‌ها) راحت بود. زندگی شکل دیگری می‌گرفت حتما. حیف این احساس خوب است که همه نتوانند تجربه کنند.

  • ۱۲۸
فکرها، دغدغه‌ها و خاطرات یه دخترِ دانشجویِ کامپیوترِ بیست و شش ساله؛ که میترسه یادش برن.. که نمیخواد یادش برن!
Designed By Erfan Powered by Bayan