حال دل

حال دل با تو گفتنم هوس است..

پراکنده‌نویسی

  • ۲۰:۴۰

 امروز طی یوتیوب‌گردی‌های دم ددلاینی، به این ویدیو برخوردم. باید اذعان کنم که جزو مهم‌ترین و بهترین چیزهایی هست که امسال یاد گرفتم، چون موهای من خیلی لیزند و هیچ روشی جز کلیپس(آن هم با صد دور پیچاندن) رویش جواب نمی‌دهد. وقتی دیدم این کار می کند و هرچقدر هم سرم را تکان می‌دهم نمی‌افتد کلی ذوق کردم! خداحافظ کلیپس! 


چالش فیلم‌هایی که با آن‌ها گریه کردم را در اینستاگرام استوری کردم. هرچند راحت‌تر بود اگر فیلم‌هایی که با آن‌ها گریه نکردم را لیست می‌کردم :)))


گفته بودم امروز تمرین بازیابی را تمام می‌کنم. دیشب ساعت هفت خوابیدم و صبح ساعت چهار بیدار شدم! (بله، من هر ساعتی اراده کنم می‌توانم بخوابم!!!) و خب، هنوز تمرین تمام نشده. خیلی بازیگوشی کردم! :(


هفته شلوغی در پیش دارم. سه ددلاین و کارآموزی که باید تمام شود.. کاش تمرینم کامل شده بود. میترسم به کارهایم نرسم!

  • ۲۸۲

گزارش

  • ۲۳:۰۲

خواستم گزارش بدهم که امشب روزه ام را شکستم :( جشن یلدا و تولد باشد و کیک شکلاتی، روزه یک ماهه یک روزه شکسته می شود.. از فردا دوباره شروع میکنم! 

  • ۲۵۸

امروز، سومین روز زمستان

  • ۰۰:۵۷

امروز برایم روز مهمی بود. آغاز تصمیمی که گرفته ام و عهدی که بسته ام. از خدا می خواهم کمکم کند..


تصمیم نه خیلی مهم دیگری هم گرفته ام که از امروز شروع کردم. میخواهم یک ماه روزه شکلات بگیرم! ناتوانی ام در کنترل خودم موقع دیدن هرچیز شکلاتی باعث این تصمیم شد. میخواهم به خودم ثابت کنم میتوانم!


امروز از خانه به تهران آمدم. سر راه خوابگاه سه کیلو انار خریدم، برای جشن شب یلدای امشب آزمایشگاه. همین که رسیدم به اتاق و در را باز کردم، چون کوله سنگینم و پالتو و انارها و کیسه ای که مامان برایم وسایل گذاشته بود دستم بودند، نمیدانم چه شد که سنگینی کوله افتاد روی انگشت شست دست راستم؛ و خب، ناخنش از وسط شکست. لحظه ای درد وحشتناکی توی انگشتم پیچید و بعد آرام آرام زیر ناخنم خون جمع شد. قبلا یک بار راهنمایی که بودم توی کلاس والیبال با برخورد توپ ناخنم اینطوری شده بود. یادم هست دختری برایم روی ناخنم چسب زخم زد و گفت بازش نکنم. دو سه هفته طول کشیده بود تا ناخنم در بیاید. و یادم هست چقدر از دیدن خون زیر ناخنم ترسیده بودم. در حالی که با خونسردی و درد به ناخنم نگاه میکردم، فکر کردم چقدر عجیب است که دیگر از دیدن خون نمیترسم! رفتم سوپر خوابگاه و چسب زخم خریدم. بعد انگار که دلم میخواست یک نفر بگوید نگران نباش زود خوب می شود، به خانم فروشنده گفتم ناخنم شکسته، و ناخن خونینم را نشانش دادم. صورتش بی تفاوت ماند و چیزی شبیه چرا اینطوری کردی زیر لب غر زد. برگشتم اتاق و محکم چسب پیچیدم دور انگشتم. کمی که دردش افتاد دستکش پوشیدم و انارها را دانه کردم. 


جشن یلدای آزمایشگاه خیلی خوب بود. شاد و صمیمی. دکتر خانواده اش را هم آورده بود و دیدن دخترهای کوچکش که خیلی شبیه خودش بودند لذت بخش بود. 


شب با زینب و عطیه همدیگر را بغل کردیم و خدا را شکر کردم بابت داشتنشان. اگر خوابگاهی نبودم چه دوستی ها و صمیمیت های نابی را از دست میدادم...


دستکشهای ظرفشویی خیس بودند. به الناز، ناظر این هفته گفتم فردا ظرف هایم را می شورم. کمی بعد دیدم زینب ظرف هایم را شسته... اگر اسمش خواهری نیست، پس چیست؟


مدتها بود پراکنده نویسی نکرده بودم. تایپ کردن بدون شست کار سختی است :)


  • ۲۴۸
فکرها، دغدغه‌ها و خاطرات یه دخترِ دانشجویِ کامپیوترِ بیست و شش ساله؛ که میترسه یادش برن.. که نمیخواد یادش برن!
Designed By Erfan Powered by Bayan