حال دل

حال دل با تو گفتنم هوس است..

آدرس قبلا استفاده شده است

  • ۱۴:۲۱

واقعیت این است که این روزها را دوست دارم. از اینکه این شرایط را دوست دارم هم کمی عذاب وجدان دارم. ولی خب، راستش من هیج‌وقت آدمی نبوده‌ام که نتوانم یک جا بند شوم. که اتفاقا گاهی یک جا بند ‌شدن بهم آرامش می‌دهد! حالا این خانه نشینی چهل روزه شده. و من هر روز بیشتر به این وضع عادت می‌کنم. ملالی نیست جز دوری از کوه‌های آخر هفته، و دیدارهای گاه به گاه با دوست‌ها. اتفاقا وقتی می‌دانم حالا همه‌ی دنیا با دوست‌هایشان مجازی در ارتباط‌ اند، همه مثل من چهارشنبه سوری و سیزده‌به‌در نداشته‌اند، و عیددیدنی‌ها با تماس ویدئویی بوده باعث می‌شود احساس بهتری داشته باشم. (می‌دانم، خودخواهی است.)

در این چهل روز تنها چهار بار از خانه خارج شده‌ام. سه بار برای خرید مایحتاج زندگی، و یک بار برای خروج از ایران. می‌دانم، آن یک بار دیگر زیادی از خانه خارج شدم :))

اوایل سخت بود. تمرکز؟ کار مفید؟ فکرش را هم نکن! مدام در سایت‌های خبری آمار کرونا را رفرش می‌کردم. از یک جایی دیدم این زندگی نیست که من دارم. کارهایم عقب افتاده بود. ددلاین‌ها نزدیک می‌شدند. تکنیک پومودورو به دادم رسید. حالا یکی دو هفته‌ای می‌شود که از وقتم مفیدتر استفاده می کنم. روزانه کمتر از نیم ساعت از اینستاگرام استفاده می‌کنم و عمده‌ی فعالیتم با گوشی تماس با خانواده است. شب‌ها وقت طولانی‌تری برای مطالعه و سریال دیدن دارم. با اینکه روزها بیشتر کار می‌کنم. خوابم به طرز معجزه‌‌آسایی کمتر شده، طوری که دیروز تازه متوجه شدم سه روز است که اینجا هم ساعت‌ها را جلو کشیده‌اند! منی که هر سال این موقع، تنظیم دوباره‌ی خوابم عذاب بود! 

ساعت دو با استادم جلسه دارم. ریزالت‌ها آماده‌ است و آمده‌ام وبلاگ نویسی. بعد از جلسه باید بروم خرید. سبزه‌ها را هم با خودم می‌برم. شاید تا دانوب رفتم تا به آب بسپارمشان. روز سیزدهم فروردین.

گفته بودم از کرونا در این‌جا می‌نویسم. طبق معمول حوصله پست جداگانه ندارم :)) اینجا چند هفته است که همه‌جا جز سوپرمارکت و داروخانه‌ها تعطیل است. اجتماع بیشتر از سه نفر ممنوع است و دو نفر هم که باشی، پلیس چک می‌کند که در یک خانه زندگی کنید. خروج از منزل جز برای خرید خواروبار، کمک به دیگران و قدم زدن تک نفره ممنوع است. از امروز ورود بدون ماسک به سوپرمارکت‌ها ممنوع است، و هر سوپر موظف به توزیع ماسک رایگان در ورودی است. تعداد معینی می‌توانند همزمان داخل فروشگاه باشند. میزان برداشت وجه از کارت بدون وارد کردن رمز به ۵۰ یورو افزایش پیدا کرده. تدریس آنلاین دانشگاه تا آخر این ترم تمدید شد. امتحانات شفاهی آنلاین برگزار می‌شوند. فعلا همین قدر یادم آمد. دیروز صدراعظم اتریش گفت که الان تازه در آرامش قبل از طوفان هستیم. قبلا هم گفته بود در بزرگ‌ترین بحران کشور بعد از جنگ جهانی دومیم. 

این روزها که کانال یوتیوب مهشید را دنبال می‌کنم به سرم زده کانال یوتیوب بزنم. ولی از طرفی پابلیک وید‌ئو گذاشتن را خیلی دوست ندارم، از طرف دیگر اصلا وقت ویدئو درست کردن ندارم، از طرف دیگر هم می‌دانم حوصله‌اش را هم نخواهم داشت. همانطور که اینجا هم به زور می‌نویسم. خلاصه که این هوس‌ها احتمالا از اثرات قرنطینه است :))

 

عنوان هم به خاطر این است که نوشته بودم این روزها ولی قبلا استفاده شده بود. :))

  • ۱۴۷

سوت و کور

  • ۱۵:۳۳

مدتی هست که ننوشته‌ام. حلاصه وقایع این مدت این است که رفتم ایران. بعد کرونا آمد و مرزها بسته شد و پرواز برگشتم کنسل شد. به سختی پرواز دیگری با یک هفته تاخیر گرفتم، و یک هفته بیشتر خانه بودم. کنار عزیزانم. آن موقع با خودم میگفتم چه اشتباهی کردم که ناگهانی تصمیم گرفتم بروم ایران. ولی حالا حکمتش را می‌بینم. خدا را شکر. حالا که مرزهای اتحادیه اروپا را بسته‌اند و معلوم نیست کی دوباره باز شود، حالا که عوض دو هفته برنامه‌ریزی‌ام یک هفته بیشتر خانه بودم، شبیه یک جایزه! بدون این که از مرخصی‌هایم استفاده کنم! 

وقتی برگشتم، اول قرار شد دو هفته از خانه کار کنم، چون از منطقه‌ی پرخطر برگشته بودم. هنوز هفته‌ی اول تمام نشده بود که اینجا هم اوضاع جدی شد و دانشگاه‌ها و مدارس تعطیل شدند. بعد گفتند همه باید از خانه کار کنند. قوانین سفت و سختی وضع شد. و خلاصه اینکه الان همه در قرنطینه‌ی خانگی هستیم. چند وقت پیش داشتم می‌گفتم این بار استثنائا آسمان همه‌جای دنیا یک رنگ است! فقط بعضی کشورها دارند بهتر مدیریت می‌کنند و بعضی بدتر. همه چیز خیلی عجیب است. در زمان بسیار عجیبی داریم زندگی می‌کنیم. این مدت در قرنطینه بودن و خانه نشینی فرصتی بود برای اینکه بیشتر اخبار کرونا در جاهای مختلف را دنبال کنم. حتما در اولین فرصت از مشاهداتم از کرونا در اتریش می‌نویسم.

راستی، این وسط عید آمد. سال نو شد. بهار رسید. سهم ما از این هوا شده باز گذاشتن پنجره‌ها. باز هم شکر.

شما چطورید؟ با این روزها چه می‌کنید؟ عیدتان مبارک :*

  • ۱۳۳
فکرها، دغدغه‌ها و خاطرات یه دخترِ دانشجویِ کامپیوترِ بیست و شش ساله؛ که میترسه یادش برن.. که نمیخواد یادش برن!
Designed By Erfan Powered by Bayan