حال دل

حال دل با تو گفتنم هوس است..

BlogMas روز چهاردهم، رویا

  • ۰۰:۲۰

از وقتی که یادم می‌آید آدم رویاپردازی بوذه‌ام. از خیلی بچگی شب‌ها قبل از خواب برای خودم خیال‌پردازی می‌کردم تا خوابم ببرد. اصلا این رویاهای قبل از خواب را بیشتر از خود خواب دوست داشتم. مثلا یادم هست که اوایل ابتدایی بودم و خیال‌پردازی می‌کردم که بزرگ شده‌ام و خیلی پولدار و در شهرهای محروم مدرسه می‌سازم. تا تک‌تک کلاس‌ها و لباس فرم مدرسه‌ها را توی ذهنم می‌ساختم. اسم مدرسه‌ها را گذاشته بودم رنگین کمان و از پیش‌دبستانی تا کلاس پنجم هر کدام لباس فرمی به یکی از رنگ‌های رنگین کمان داشتند و معلم‌ها هم رنگ آخر.

رویاهایم در طی سال‌ها هر دوره‌ای رنگی جدید می‌گرفت اما هیچ‌وقت متوقف نشدند. بعضی‌هایشان کوچک بودند، بعضی بزرگ. به بعضی‌هایشان رسیده‌ام، به بعضی هنوز نه، و به برخی احتمالا هیچ‌وقت نرسم. اما این تداوم رویا داشتن برای من معنای زندگانی‌ست. الان هم چند رویا دارم. بعضی خیلی بلندپروازانه‌اند، بعضی دست‌یافتنی‌تر. اما همینکه هنوز می‌توانم رویا ببافم یعنی هنوز زنده‌ام، و این برایم کافی‌ست.

  • ۷۲
مهسا -

وااااای چه شباهتی. ولی چقدر خفن بودی اول ابتدایی به چنین چیزایی فکر میکردی :)))  من رویاهام از یه جنس دیگه بودن.

 

+ چقدر خوب. من واقعا رویاهامو گم کردم رعنا. از بعد از دانشگاه و اتفاقاتی که افتاد تمام رویاهام گم شدن...

عهه چه خوب که تو هم اینطوری هستی! فکر کنم ویژگی مشترک NFها باشه :)))

یه وقتایی یه اتفاقایی می‌افته که کلا مسیر رسیدن به رویاها رو عوض می‌کنه. بدی این زیادی رویاپرداز بودن اینه که هر کدومشون که از دست می‌رن انگار مرگ یه عزیزه.. سخته ولی باید جایگزینشون کرد. با چیزای کوچیک کوچیک و بعد یهو میبینی یه رویای بزرگ دیگه داری! 
الان مثلا یکی از رویاهای من سفر سال بعد تابستون با دوچرخه است. هی بهش فکر می‌کنم و ذوق می‌کنم :)) حالا مثلا همین رویای این تابستونم بود ولی نرسیدم بهش. ممکنه سال بعد هم نرسم ولی لذت تصورش رو نمی‌گیرم از خودم :)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
فکرها، دغدغه‌ها و خاطرات یه دخترِ دانشجویِ کامپیوترِ بیست و شش ساله؛ که میترسه یادش برن.. که نمیخواد یادش برن!
Designed By Erfan Powered by Bayan