حال دل

حال دل با تو گفتنم هوس است..

BlogMas روز بیست و هفتم، رغدا

  • ۰۱:۰۸

امروز بعد از ظهر تازه چای عصرانه‌ام را دم کرده‌ بودم و مشغول ویدئوکال با مامان و بابا بودم که رغدا زنگ زد. جواب دادم و گفت دارد قدم می‌زند و به سمت سوپر مارکت بزرگ نزدیک خانه‌ی من می‌رود و اگر وقت دارم بروم همدیگر را ببینیم. راستش وقت نداشتم، باید کاری را تمام کنم. ولی به نظرم رسید کمی حالش گرفته است. گفتم من هم خرید سوپرمارکت دارم، می‌آیم آنجا و بعد با هم بیاییم خانه‌‌ام و شام بخوریم. و واقعا هم خرید داشتم. شیر و نانم تمام شده بود. توی سوپرمارکت همدیگر را دیدیم و برای پیتزا درست کردن هم خرید کردم. داشتیم می‌رفتیم حساب کنیم که رغدا نگاهی به سبد خریدم انداخت و گفت اشکالی ندارد چیزی را چک کنم؟ بعد خمیر پیتزا را برداشت و مواد تشکیل دهنده‌اش را خواند. پرسیدم دنبال چیز خاصی می‌گردد؟ بسته را سمتم گرفت و انگشتش را زیر الکل گرفت. گفت خمیرهای آماده معمولا الکل دارند. خیلی تعجب کردم. دو سال است که همین برند را می‌خریدم و هیچ‌وقت رویش را نخوانده بودم چون فکرش را هم نمی‌کردم که خمیر هم می‌تواند الکل داشته باشد! خلاصه که رفتم و خمیر را گذاشتم سر جایش و دنبال خمیر دیگری گشتم و دیدم واقعا همه‌ی خمیرها الکل دارند، جز یکی! خلاصه که پیروزمندانه برگشتم و خریدمان را کامل کردیم.

وقتی رسیدیم خانه، رغدا گفت نماز مغربش دارد قضا می‌شود و چادر نماز دادم و رفت نماز بخواند. من هم قارچ‌ها را شستم و خرد کردم و سس را آماده کردم. رغدا که آمد، پیتزاها را آماده کردیم و گذاشتیم توی فر. بعد من هم وضو گرفتم و رفتم نماز بخوانم. رغدا هم آمد کنارم ایستاد به نماز. حس خیلی خوبی بود. من با مهر و او بی‌مهر، من با دست‌هایم کنارم و او با دست‌هایش روی سینه، من از کشوری و او از کشوری دیگر، و هر دو داشتیم یک نماز را می‌خواندیم. با یک خدا حرف می‌زدیم. رشته‌ای باریک ما را به هم متصل می‌کرد.

بعد از نماز پیتزاها آماده بودند. شام خوردیم و گفتیم و خندیدیم. از زبان عربی و گویش‌های مختلفش. از زبان ترکی و آذری و فرقشان. از آلمانی و انگلیسی و فارسی. رغدا می‌گفت قواعد عربی برای آن‌ها هم خیلی سخت است و بیشتر مردم بلد نیستند. حتی در حد همین مبتدا و خبر و این داستان‌ها برایشان پیچیده‌ است و معمولا دوست ندارند. من راستش عربی را خیلی دوست دارم. از دوران مدرسه هم همیشه به طرز معجزه‌آسایی عربیم خوب بود. حتی برای کنکور اصلا عربی نخواندم و با این حال همیشه عربی را خیلی خوب می‌زدم. رغدا یک متن عربی فصحه آورد و خواند و گفت ببین می‌فهمی؟ با لحجه‌ی او برایم سخت بود. گفتم بده خودم بخوانم. بعد خواندم و ترجمه کردم. حدود ۹۰ درصد می‌فهمیدم. اما عربی‌ای که عرب‌ها حرف می‌زنند خیلیی فرق دارد. اصلا نمیفهمم. حیفم می‌آید از زبان‌های نصفه‌ای که بلدم. دلم می‌خواهد حرف زدن و شنیدن عربی‌ را یاد بگیرم. ولی هزارتا گویش دارند که هرکدام هم با دیگری فرق دارد. عربی کشورهای حاشیه‌ی خلیج فارس، عربی مصر، عربی عراق، عربی لبنان و سوریه و اردن و فلسطین، عربی الجزایر و مراکش. همه می‌گویند بهترین عربی برای یاد گرفتن عربی مصر است چون به خاطر صنعت موسیقی و فیلم‌ مصر بقیه اعراب هم آن را بلدند ولی متاسفانه عربی مصر دورترین از عربی فصحه است که من تا حدی بلدم! 

بعد از شام نشستیم و به حرف زدن راجع به عربی ادامه دادیم. رسیدیم به عربی قرآن. قرآن را باز کردیم و چند آیه رغدا و چند آیه من با ترتیل خواندیم. حس خوبی بود. 

 

  • ۹۵
مهسا -

وااای رعنا! شبیه رویا و خواب بود این پستت...چقدر حس خوب داشت:**

مرسییی مهسااا :* خیلی روز خوبی بود :) 
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
فکرها، دغدغه‌ها و خاطرات یه دخترِ دانشجویِ کامپیوترِ بیست و شش ساله؛ که میترسه یادش برن.. که نمیخواد یادش برن!
Designed By Erfan Powered by Bayan