حال دل

حال دل با تو گفتنم هوس است..

روزهای تابستان

  • ۱۳:۲۴

چهارشنبه برای والیبال رفتم حیاط خوابگاه. یک طرف زمین پسر ایرانی و دوست‌دخترش بودند و طرف دیگر کشیش بازی می‌کرد. من هم به کشیش(که بعد فهمیدم پدر کریستوف صدایش می‌زنند) پیوستم و بازی کردیم. کمی بعد هدیر، دختر مصری و ایفا، دختر ایرلندی به تیم مقابل اضافه شدند و دختر ایرانی رفت. دو ست پشت سر هم تیم من و پدر کریستوف بردیم و بعد رفتیم برای شام، که ایفا پخته بود. چهارشنبه‌ها و پنجشنبه‌ها در خوابگاه مراسم عشای ربانی برگزار می‌شود و بعد والیبال و شام. ایفا گفت که فردا(یعنی پنجشنبه) برای مراسم بروم. دوست داشتم بروم، چون تا به حال در مراسم عشای ربانی نبوده‌ام، ولی چون به زبان آلمانی برگزار می‌شود نرفتم. ولی دوباره برای والیبال رفتم و این بار تیم من و پدر کریستوف مقابل پسر ایرانی و ایفا و مانوئل(پسر لاتین، اهل شمال ایتالیا) با اختلاف کمی باخت. ولی آنقدر این والیبال‌ها چسبید که حد نداشت. یاد دوران دبیرستان، خصوصا سال سوم و چهارم افتادم که همیشه یک توپ والیبال توی کلاس داشتیم و زنگ‌های تفریح آنقدر بازی می‌کردیم تا ناظم با تهدید به کلاس برمان گرداند. روزهایی که توپ می‌افتاد توی حیاط مسجد(که همسایه‌ی دیوار به دیوار مدرسه بود) و حالا باید عملیات فرار از مدرسه و برگرداندن توپ را انجام میدادیم. یک بار حتی در مسجد قفل بود و مجبور شدیم از دیوار بالا برویم! 

بگذریم. بعد از والیبال و شام، ایفا با کیک و شمع آمد و پدر کریستوف را سورپرایز کرد. ظاهرا نهمین سالگرد کشیش شدنش بود. از ایفا خوشم آمده. دختر خیلی شوخ و خونگرمی است(مثل اکثر ایرلندی‌ها) و احتمالا تابستان بیشتر با او و بقیه وقت بگذرانم.

امروز هفت تیر است. یعنی بیست روز تا تولدم. یاد تولد دو سال پیشم افتادم که همینجا نوشته بودم. آن زمان که برای اینترنشیپ آمده بودم و چقدر از اینکه روز تولدم تنها هستم ناراحت بودم. حالا اما همه چیز فرق کرده. حالا دوستان زیادی دارم که باید تصمیم بگیرم با کدامشان جشن بگیرم. ولی مهم‌ترین تغییر این است که به همان اندازه و حتی شاید بیشتر می‌توانم از تنها بودن لذت ببرم. و این شاید از بزرگ‌ترین دست‌آوردهای سال‌های اخیرم باشد. شکر :)

  • ۱۱۶
محمدحسین قربانی

چه جالب سالگرد کشیش شدن را جشن میگیرن و ظاهرا آئین خاصی نداره جشن طبق چیزی که گفتین.

دستاوردی هم که گفتین شاید کسی که در شرایطش نیست نتونه درک کنه که چه چیز مهمی هس که به عنوان مهمترین دستاورد ازش یاد میکنین 

شاید آیین جداگونه‌ای داشته باشه که من ازش اطلاع ندارم، ولی اونی که من دیدم خیلی خودمونی و غیر رسمی بود.

درسته، شاید خودم چند سال پیش نمی‌دونستم چه مسئله‌ی مهمیه :)
مراز

سلام

تولدتان پیشاپیش مبارک! خیلی جالبه چون تولد من هم نزدیکه و امروز داشتم به همین مسئله فکر می کردم (; اما چیز  عجیب تر همین است که توی یک روز واحد در طی سال های عمرمان چقدر می توانیم در وضعیت های مختلف باشیم . و ثبت خاطرات در این مواقع واقعا می تواند مثل ماشین زمان کار کند. برایتان بهترین آرزوها را دارم و امیدوارم موتور ماشین زمانتان هیچگاه خاموش نشود!

سلام
خیلی ممنونم. تولد شما هم مبارک!
دقیقا.. ممنونم و همچنین :)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
فکرها، دغدغه‌ها و خاطرات یه دخترِ دانشجویِ کامپیوترِ بیست و شش ساله؛ که میترسه یادش برن.. که نمیخواد یادش برن!
Designed By Erfan Powered by Bayan